دختر فراموش شده part 29
دختر فراموش شده
پارت 29
سوار اسانسور شدم و بردمش طبقه پائین
+ خب حالا کجاست ؟
* برو اونور !
و به سمت چپش اشاره کرد
چند متر بعد بهت زده دیدم یه اتاق رنگاوارنگ که پر از اسباب بازی سرسره است بین اتاقای اداری وجود داره ... اخه ابن اتاق اینجا چیکار میکنه !
چه مامان بابای بی مسئولیتی داره این بچه اخه ! بچشون گذاشتن تو شرکت رفتن سر کار ...
بردمش تو اتاق شیشه ای که توش مر از اسباب بازی بود
+ خب کوچولو همینجا بمون تا مامانت بیاد خب ؟!
* نمیشه باهام بازی کنی ؟
+ باهت بازی کنم ؟
*.اره ... اخه بیشتر موقع ها کارکنا میان با من بازی میکنن
لبخندی زدم
+ نه فسقلی من باید برم عکسبرداری
صورتشو کیوت کرد و چشماش اشکی شد
* لطفاااا
دلم نیومد ردش کنم
+ فقط چند دقیقه
* هورااا
+ خب چه بازی کنیم
* منو بنداز هوا بعد بگیرم
+ جان ؟
* بندازم دیگههه
+ نمیترسی ؟
* نه
زیر بازشو گرفتم و انداختمش بالا و تو کسری از ثانیه گرفتمش غش کرده بود از خنده
* دوباره... دوباره ... یبار فایده ندارههه
+ جووونم چه کیوتههه
بعد ده دقیقه بازی کردن باهاش ازش خداحافظی کردم و از اتاقش اومدم بیرون و باهاش خداحافظی کردم
نگاهی به اطرافم کردم ... راه رو های پیچ در پیچ ...
من هیجا رو بلد نبودم ...
ناجار برگشتم پیش پسر بچه
+ کوچولو من اینجا هیچ کسو نمیشناسم منو میبری منطقه عکسبرداری ؟
* من فقط اتاق مامانمو بلدم میخای ببرمت پیشش ؟
ناچار گفتم : اوهوم
پسر بچه دستشو بالا اورد
* دسمو بگیر گم نشی
پقی زدم زیر خندی واااای خدا این بشد جرا انقد بامزه بود ؟
سرمو پایین بردم و با قیافه اخموش که جدی شده بود رو به رو شدم
* نخند !
خندمو قورت دادم
+ چشم
کمی خم شدم و دستای ریزشو گرفتم و بعد از اتاق خارج شدیم با جدیت تمام کمی تو راه رو ها پیچ خورد و بعدش دم در اتاقی با در بزرگ وایساد شخصی پشت میز بود که بنظر منشی بود گفت : جی وون با مامانت کاری داری ؟
پسر سری تکون داد
منشی تلفن رو برداشت و گفت : خانم جی وونه با شما کار داره
شنیدم که جواب داد : بگو بیاد تو
منشی مشکوک به من و بچه نگاه کرد ( بچه اسم داره جیمین خان )
جی وون در اتاقو باز کرد اتاق خیلی بزرگی با یه دست مبل و کلی جوایز و یه میز برگ بود و زنی با دامن کوتاه ( عکسش میزازم ) پشت میز نشسته بود و صندلش رو به پشت در بود و داشت تو کتاب خونش دنبال چیزی میگشت
* ماماااان
زن بدون اینکه برگرده معترضانه گفت
- جی وون مگه هزار بار نگفتم وقتی کار دارم نیا تو ؟!
* چرا ... ولی اخه مهمون داریم
زن لحظه از چیدن کتابا دست کشید و برگشت سمت ما ...
با دیدن قیافش همونجا خشکم زد ... هانا ؟!
پارت 29
سوار اسانسور شدم و بردمش طبقه پائین
+ خب حالا کجاست ؟
* برو اونور !
و به سمت چپش اشاره کرد
چند متر بعد بهت زده دیدم یه اتاق رنگاوارنگ که پر از اسباب بازی سرسره است بین اتاقای اداری وجود داره ... اخه ابن اتاق اینجا چیکار میکنه !
چه مامان بابای بی مسئولیتی داره این بچه اخه ! بچشون گذاشتن تو شرکت رفتن سر کار ...
بردمش تو اتاق شیشه ای که توش مر از اسباب بازی بود
+ خب کوچولو همینجا بمون تا مامانت بیاد خب ؟!
* نمیشه باهام بازی کنی ؟
+ باهت بازی کنم ؟
*.اره ... اخه بیشتر موقع ها کارکنا میان با من بازی میکنن
لبخندی زدم
+ نه فسقلی من باید برم عکسبرداری
صورتشو کیوت کرد و چشماش اشکی شد
* لطفاااا
دلم نیومد ردش کنم
+ فقط چند دقیقه
* هورااا
+ خب چه بازی کنیم
* منو بنداز هوا بعد بگیرم
+ جان ؟
* بندازم دیگههه
+ نمیترسی ؟
* نه
زیر بازشو گرفتم و انداختمش بالا و تو کسری از ثانیه گرفتمش غش کرده بود از خنده
* دوباره... دوباره ... یبار فایده ندارههه
+ جووونم چه کیوتههه
بعد ده دقیقه بازی کردن باهاش ازش خداحافظی کردم و از اتاقش اومدم بیرون و باهاش خداحافظی کردم
نگاهی به اطرافم کردم ... راه رو های پیچ در پیچ ...
من هیجا رو بلد نبودم ...
ناجار برگشتم پیش پسر بچه
+ کوچولو من اینجا هیچ کسو نمیشناسم منو میبری منطقه عکسبرداری ؟
* من فقط اتاق مامانمو بلدم میخای ببرمت پیشش ؟
ناچار گفتم : اوهوم
پسر بچه دستشو بالا اورد
* دسمو بگیر گم نشی
پقی زدم زیر خندی واااای خدا این بشد جرا انقد بامزه بود ؟
سرمو پایین بردم و با قیافه اخموش که جدی شده بود رو به رو شدم
* نخند !
خندمو قورت دادم
+ چشم
کمی خم شدم و دستای ریزشو گرفتم و بعد از اتاق خارج شدیم با جدیت تمام کمی تو راه رو ها پیچ خورد و بعدش دم در اتاقی با در بزرگ وایساد شخصی پشت میز بود که بنظر منشی بود گفت : جی وون با مامانت کاری داری ؟
پسر سری تکون داد
منشی تلفن رو برداشت و گفت : خانم جی وونه با شما کار داره
شنیدم که جواب داد : بگو بیاد تو
منشی مشکوک به من و بچه نگاه کرد ( بچه اسم داره جیمین خان )
جی وون در اتاقو باز کرد اتاق خیلی بزرگی با یه دست مبل و کلی جوایز و یه میز برگ بود و زنی با دامن کوتاه ( عکسش میزازم ) پشت میز نشسته بود و صندلش رو به پشت در بود و داشت تو کتاب خونش دنبال چیزی میگشت
* ماماااان
زن بدون اینکه برگرده معترضانه گفت
- جی وون مگه هزار بار نگفتم وقتی کار دارم نیا تو ؟!
* چرا ... ولی اخه مهمون داریم
زن لحظه از چیدن کتابا دست کشید و برگشت سمت ما ...
با دیدن قیافش همونجا خشکم زد ... هانا ؟!
۵۵.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.