Part1
Part1
کوک: جیمین...جیمین بیدار شو
هوپی: باز داره خواب اون دختر رو میبینه
یونگی: باید بیدارش کنیم هرچی سریع تر
نامجون: ولی بیدار نمیشه
تهیونگ: میدونید که تا وقتی خودش نخواد بیدار نمیشه
جین: ولی من میترسم دوباره کارش به بیمارستان بکشه....
کوک: هیونگ...هیونگ بیدار شو
اما جیمین از خواب بیدار نمیشد اون باز هم همون کابوس رو میدید کابوسی که وقتی دوچارش میشد تا وقتی دختر داخل خواب نمیخواست بیدار نمیشد...و بعضی وقت ها کار جیمین به بیمارستان کشیده میشد...اما اون دختر کی بود؟....
جیمین: با نفس نفس از جام بلند شدم همه دورم جمع شده بودن بازم اون...اون کیه؟ چرا وقتی خوابش رو میبینم منو کنترل میکنه؟ چرا اون به من اجازه بیدار شدن میده؟ چرا نمیتونم ببینمش؟ چرا هروقت میخوام ببینمش بیدار میشم لعنتی اون کیه؟...دختری با موهای کوتاه و فر با دامت بلندی توی علف زار در حال دویدنه اون دست منو میگیره و همراه خودش میکشه ولی من...من هیچ وقت نمیتونم صورتش رو ببینم...
کوک: هیونگ بیدار شدی؟
تهیونگ: حالت خوبه؟
جین: بیا یه کمی آب بخور
جیمین: آره....خوبم ( نفس نفس)
یونگی: باز هم اون دختره؟
جیمین: آره بازم اون بود
تهیونگ: بازم دستت رو گرفت و دوید؟
جیمین: آره بازم همون کارو کرد
جین: باز هم نتونستی ببینیش؟
جیمین: نه
هوپی: و باز هم کنترلت کرد درسته
جیمین: آره...
جیمین نگران بود از طرفی هم دوست داشت دختری که توی خوابش بود رو ببینه میخواست بدونه پشت اون موهای کوتاه فر مشکی چه کسی منتظره چرا هر بار دستش رو میگیره و با خنده های بلند اونو دنبال خودش میکشه؟...چرا هیچ وقت نمیتونه اونو ببینه؟ اون سوال های زیادی توی سرش داشت ولی جواب اون سوال هارو جز دختری که توی خوابش بود هیچ کس نمیدونست تنها اون بود ...
.....
ادامه دارد....
......
بچه ها امروز از رمان یونگی کلی پارت گذاشتم و الان از روی هیجانم پارت اول رمان جدید رو نوشتم و گذاشتم امید وارم که خوشتون بیاد😉🥰
کوک: جیمین...جیمین بیدار شو
هوپی: باز داره خواب اون دختر رو میبینه
یونگی: باید بیدارش کنیم هرچی سریع تر
نامجون: ولی بیدار نمیشه
تهیونگ: میدونید که تا وقتی خودش نخواد بیدار نمیشه
جین: ولی من میترسم دوباره کارش به بیمارستان بکشه....
کوک: هیونگ...هیونگ بیدار شو
اما جیمین از خواب بیدار نمیشد اون باز هم همون کابوس رو میدید کابوسی که وقتی دوچارش میشد تا وقتی دختر داخل خواب نمیخواست بیدار نمیشد...و بعضی وقت ها کار جیمین به بیمارستان کشیده میشد...اما اون دختر کی بود؟....
جیمین: با نفس نفس از جام بلند شدم همه دورم جمع شده بودن بازم اون...اون کیه؟ چرا وقتی خوابش رو میبینم منو کنترل میکنه؟ چرا اون به من اجازه بیدار شدن میده؟ چرا نمیتونم ببینمش؟ چرا هروقت میخوام ببینمش بیدار میشم لعنتی اون کیه؟...دختری با موهای کوتاه و فر با دامت بلندی توی علف زار در حال دویدنه اون دست منو میگیره و همراه خودش میکشه ولی من...من هیچ وقت نمیتونم صورتش رو ببینم...
کوک: هیونگ بیدار شدی؟
تهیونگ: حالت خوبه؟
جین: بیا یه کمی آب بخور
جیمین: آره....خوبم ( نفس نفس)
یونگی: باز هم اون دختره؟
جیمین: آره بازم اون بود
تهیونگ: بازم دستت رو گرفت و دوید؟
جیمین: آره بازم همون کارو کرد
جین: باز هم نتونستی ببینیش؟
جیمین: نه
هوپی: و باز هم کنترلت کرد درسته
جیمین: آره...
جیمین نگران بود از طرفی هم دوست داشت دختری که توی خوابش بود رو ببینه میخواست بدونه پشت اون موهای کوتاه فر مشکی چه کسی منتظره چرا هر بار دستش رو میگیره و با خنده های بلند اونو دنبال خودش میکشه؟...چرا هیچ وقت نمیتونه اونو ببینه؟ اون سوال های زیادی توی سرش داشت ولی جواب اون سوال هارو جز دختری که توی خوابش بود هیچ کس نمیدونست تنها اون بود ...
.....
ادامه دارد....
......
بچه ها امروز از رمان یونگی کلی پارت گذاشتم و الان از روی هیجانم پارت اول رمان جدید رو نوشتم و گذاشتم امید وارم که خوشتون بیاد😉🥰
۱.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.