عشق یک خونآشام
پارت ۱۳
صب با حس نگاهی سنگین روم از خاب پاشدم چشامو ک باز کردم با قیافه کیوت کوک ک بم زل زده بود رو ب رو شدم
+ از کی داری همینجوری نگام میکنی
_ خیلی وقته
+ بیکار تشریف داری ؟
_ خیر داشتم فرشتمو نگاه میکردم
+ من کجام فرشتس
_ تو فرشته کوچولوی منی دیه حرفی نشنونم ها
+ خو باشیع
_ افرین ی چی یادت نرفته ؟
پتو رو کشیدم روم و رفتم تو هودیه کوک
_ او بیب الان هدفت از این کار چی بود ؟
آروم لبامو گذاشتم رو لباش و اونم همراهیم کرد
بعد ۱ مین از هم جدا شدیم
_ فک نمیکردم انقد شیطون باشی ها
+ من فق برا تو شیطونم
_ بسه دیه سکته میکنم ها
+ باش من برم صبحانه درس کونم
_ باشه بیب منم میرن ی دوش بگیرم بعد صبحانه وسایلامونو جمع میکنیم راه میرفتیم
+ باشه عر اخجونننن
.
حولمو ورداشتم و ب سمت حموم رفتم لباسامو در آوردم و زیر دوش واستادم همنطور ک قطره های آب از روی سرم ب سمت پایی لیز میخورد داشتم ب نقشه هایی ک برای امروز کشیده بودم فک میکردم از ی طرف استرس داشتم ک ات قبول میکنه یا نه از ی ورم خوشحال بودم امید وارم همه چی خوب پیش بره
.
اول رفتم دستشویی کارای لازمو کردم بعد ب سمت آشپز خونه قدم ورداشتم شرو کردم ب درس کردن پنکیک حدود ۱۰مین طول کشید رفتم از تو یخچال خامه و یکم توت فرنگی و موز و ی چن تا میوه ی دیگه برا روی پنکیکا آوردم داشتم تزئین میکردم ک دستای گرمی رو دور کمرم حس کردم
_ او بیبیم چ کرده
+ (خنده) بیا اینارو بچین تا یکم شیر و آبمیوه هم بیارم
_ چش بانو
میز رو چیدیم و نشستیم و شرو کردیم ب خوردن صبحانه بعد از تموم شدن صبحانمون میز رو جمع کردیم ظرف هارو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم تا حاضر شیم
.
وسایلامونو گذاشتیم تو چمدون و از خونه اومدیم بیرون چمدونارو تو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم
+ کوکیا کجا میخاییم بریم
_ میبینی بیب
+ عا باشه
گذاشتم تا سکوت بینمون باقی بمونه و تنها ب موسیقی گوش بدیم و از جاده لذت ببریم ...(پرش زمانی ب ۴ ساعت بعد)
_ خب ی کیلو متر دیگه مونده باید چشاتو ببندم
+ چرااا
_ چونکه
با ی پارچه سفید چشامو بست و راه افتادیم بعد ۵ مین
_ خو بیب رسیدیم
اومد و کمکم کرد تا از ماشین پیاده شم چیزی نمیدیدم ولی میتونستم بوی درختا و گل ها و صدای رودخونه رو بشنوم و حس کنم کوک چشامو باز کرد و....
صب با حس نگاهی سنگین روم از خاب پاشدم چشامو ک باز کردم با قیافه کیوت کوک ک بم زل زده بود رو ب رو شدم
+ از کی داری همینجوری نگام میکنی
_ خیلی وقته
+ بیکار تشریف داری ؟
_ خیر داشتم فرشتمو نگاه میکردم
+ من کجام فرشتس
_ تو فرشته کوچولوی منی دیه حرفی نشنونم ها
+ خو باشیع
_ افرین ی چی یادت نرفته ؟
پتو رو کشیدم روم و رفتم تو هودیه کوک
_ او بیب الان هدفت از این کار چی بود ؟
آروم لبامو گذاشتم رو لباش و اونم همراهیم کرد
بعد ۱ مین از هم جدا شدیم
_ فک نمیکردم انقد شیطون باشی ها
+ من فق برا تو شیطونم
_ بسه دیه سکته میکنم ها
+ باش من برم صبحانه درس کونم
_ باشه بیب منم میرن ی دوش بگیرم بعد صبحانه وسایلامونو جمع میکنیم راه میرفتیم
+ باشه عر اخجونننن
.
حولمو ورداشتم و ب سمت حموم رفتم لباسامو در آوردم و زیر دوش واستادم همنطور ک قطره های آب از روی سرم ب سمت پایی لیز میخورد داشتم ب نقشه هایی ک برای امروز کشیده بودم فک میکردم از ی طرف استرس داشتم ک ات قبول میکنه یا نه از ی ورم خوشحال بودم امید وارم همه چی خوب پیش بره
.
اول رفتم دستشویی کارای لازمو کردم بعد ب سمت آشپز خونه قدم ورداشتم شرو کردم ب درس کردن پنکیک حدود ۱۰مین طول کشید رفتم از تو یخچال خامه و یکم توت فرنگی و موز و ی چن تا میوه ی دیگه برا روی پنکیکا آوردم داشتم تزئین میکردم ک دستای گرمی رو دور کمرم حس کردم
_ او بیبیم چ کرده
+ (خنده) بیا اینارو بچین تا یکم شیر و آبمیوه هم بیارم
_ چش بانو
میز رو چیدیم و نشستیم و شرو کردیم ب خوردن صبحانه بعد از تموم شدن صبحانمون میز رو جمع کردیم ظرف هارو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم تا حاضر شیم
.
وسایلامونو گذاشتیم تو چمدون و از خونه اومدیم بیرون چمدونارو تو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم
+ کوکیا کجا میخاییم بریم
_ میبینی بیب
+ عا باشه
گذاشتم تا سکوت بینمون باقی بمونه و تنها ب موسیقی گوش بدیم و از جاده لذت ببریم ...(پرش زمانی ب ۴ ساعت بعد)
_ خب ی کیلو متر دیگه مونده باید چشاتو ببندم
+ چرااا
_ چونکه
با ی پارچه سفید چشامو بست و راه افتادیم بعد ۵ مین
_ خو بیب رسیدیم
اومد و کمکم کرد تا از ماشین پیاده شم چیزی نمیدیدم ولی میتونستم بوی درختا و گل ها و صدای رودخونه رو بشنوم و حس کنم کوک چشامو باز کرد و....
۹.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.