اشتباه فهمیدم! چند پارتی
کوک: رسیدم
پیاده شدم وقتی خاستم برم دستمو گرفت گفت
کوک: ا/ت لباس کوتاه پس حواست به همه مخصوصا اون پسر عموت باشه
ا/ت: همچنین
رفتیم زنگو زدیم و دختر خاله کوک درو باز کرد و یهو رفت بقل کوک
لیا: کوک عزیزم
کوک: سلام (خیلی خیلی سرد)
رفت داخت و رالاهم پشت شرش رفت و درو بست
ا/ت: واستا ببینم الان منو وارد خونه نکرد نه صبر ا/ت الان کوک میاد درو برام باز میکنه اون همچین آدمی نیست ولی خودای هوا سرد منم لباسم که کوتاه داشتم یخ میکردم کوک سویچ رو باخودش برده داستم یخ میکردم
ویو کوک
لیا منو کشید داخل و بورد پیشه مامان بابام یهو کلا حواسم از ا/ت رفتم داشتم صحبت میکردم ساعت دیدم ۹:۵۹بود که یهو در محکم کوبیده شد لیا با سرعت رفت سمت در منم سرمو بگردوندم تا دنبال ا/ت بگردم ولی نبود گشتم ولی پیداش نکردم داشتم میفرتم از لیا بپرسم که دیدم داره با ا/ت دعوا میکنه ولی چرا ا/ت قرمز وداره میلرزه منم واستادم یواشکی به هرف هاشون گوش دادم
ا/ت: چرا در رو روی من بستی (عصبی و لرزیده)
لیا: تو لیاقت کوک رو نداری اون عاشق منه و تو توی این خون هیچ جای نداری نمیدونم کوک چجوری تحملت میکه تو حتی نمیتونی بچه بیاری
ا/ت: هع جدی ولی من که الان حاملم
لیا: چی میگی تو ها؟
ویو کوک
تا اینو شنیدم یهو قلبم واستاد من من دارم بابا میشم خواستم برم پیش ا/ت که دیدم لیا پشتش یک چاقو قایم کرده منم سرعت رفتم پیشش و ازش کش رفتم و گفتم
کوک: لیا با این میخواستی چیکار کنی
لیا: هیچی عزیزم همینجوری دستم بود عشقم
ا/ت: جدی (در حال لرزیدن)
کوک: چرا داری میلرزی؟
لیا: عشقم چیزیـ..
کوک: با تو نبودن ا/ت عشقم؟
ا/ت: هیچی
رفتم سمت کوک و سویچ ماشین رو از جیبش در اوردم و سوار ماشین شدم کوک هم پشت سر من اومد و سوار شد و رفتیم
لیا: ازت نمیگذرم خانم ا/ت
لطفا حمایت شه🫂
پشیمون نمیشی👌
#بی تی اس 🦋#رمان#جونگ کوک🦋 #جین
#جیمین🦋#تهیونگ # شوگا🦋#جیهوپ🦋
#نامجون🦋 #فیک #تک پارتی🦋#چند پارتی
#سناریو بی تی اس 🦋#سناریو #عاشقانه🦋 #مافیایی
#BTS#🦋ARYI #💜
پیاده شدم وقتی خاستم برم دستمو گرفت گفت
کوک: ا/ت لباس کوتاه پس حواست به همه مخصوصا اون پسر عموت باشه
ا/ت: همچنین
رفتیم زنگو زدیم و دختر خاله کوک درو باز کرد و یهو رفت بقل کوک
لیا: کوک عزیزم
کوک: سلام (خیلی خیلی سرد)
رفت داخت و رالاهم پشت شرش رفت و درو بست
ا/ت: واستا ببینم الان منو وارد خونه نکرد نه صبر ا/ت الان کوک میاد درو برام باز میکنه اون همچین آدمی نیست ولی خودای هوا سرد منم لباسم که کوتاه داشتم یخ میکردم کوک سویچ رو باخودش برده داستم یخ میکردم
ویو کوک
لیا منو کشید داخل و بورد پیشه مامان بابام یهو کلا حواسم از ا/ت رفتم داشتم صحبت میکردم ساعت دیدم ۹:۵۹بود که یهو در محکم کوبیده شد لیا با سرعت رفت سمت در منم سرمو بگردوندم تا دنبال ا/ت بگردم ولی نبود گشتم ولی پیداش نکردم داشتم میفرتم از لیا بپرسم که دیدم داره با ا/ت دعوا میکنه ولی چرا ا/ت قرمز وداره میلرزه منم واستادم یواشکی به هرف هاشون گوش دادم
ا/ت: چرا در رو روی من بستی (عصبی و لرزیده)
لیا: تو لیاقت کوک رو نداری اون عاشق منه و تو توی این خون هیچ جای نداری نمیدونم کوک چجوری تحملت میکه تو حتی نمیتونی بچه بیاری
ا/ت: هع جدی ولی من که الان حاملم
لیا: چی میگی تو ها؟
ویو کوک
تا اینو شنیدم یهو قلبم واستاد من من دارم بابا میشم خواستم برم پیش ا/ت که دیدم لیا پشتش یک چاقو قایم کرده منم سرعت رفتم پیشش و ازش کش رفتم و گفتم
کوک: لیا با این میخواستی چیکار کنی
لیا: هیچی عزیزم همینجوری دستم بود عشقم
ا/ت: جدی (در حال لرزیدن)
کوک: چرا داری میلرزی؟
لیا: عشقم چیزیـ..
کوک: با تو نبودن ا/ت عشقم؟
ا/ت: هیچی
رفتم سمت کوک و سویچ ماشین رو از جیبش در اوردم و سوار ماشین شدم کوک هم پشت سر من اومد و سوار شد و رفتیم
لیا: ازت نمیگذرم خانم ا/ت
لطفا حمایت شه🫂
پشیمون نمیشی👌
#بی تی اس 🦋#رمان#جونگ کوک🦋 #جین
#جیمین🦋#تهیونگ # شوگا🦋#جیهوپ🦋
#نامجون🦋 #فیک #تک پارتی🦋#چند پارتی
#سناریو بی تی اس 🦋#سناریو #عاشقانه🦋 #مافیایی
#BTS#🦋ARYI #💜
۲۴.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.