وانشات ارباب مافیا پارت 15
کوک: خیلیم عالی! رسیدیم پیاده شین
دکتره کوکی رو معاینه کرد و گفت نه کک داره نه چیزی تمیزِ تمیزه!
براش قلاده و جای خواب خریدیم و رفتیم سراغ کیک.
یه کیک هم انتخاب کردیم.
کوک: نظرتون چیه توی رستوران تولد بگیریم؟ اونجوری بونا هم مجبور نیست غذا بپزه!
ات و بونا: باشه
رفتیم رستوران و به پسرا هم گفتیم بیان.
*همه جمع شدن*
میسو: خب برا چی جمع شدیم؟
ات: الان مثلا نمیدونی ...باخنده...
میسو: مثلا هممون نمیدونیم ...باخنده...
میسو: این پامر کوچولو از کجا اومده؟
بونا: یکم پیش کنار پیاده رو پیدا شده ...باخنده...
میسو: اسمش چیه؟
کوک: کوکی
جیهوپ: کوک و کوکی جالبه ...باخنده...
کل جمع شروع کردن خندیدن
کوک: چی میخورین؟
ات: کنتاکی
بونا: رامیون کیمچی
میسو: جاجانگمیون
هرکس یه چیزی گفت و کوک سفارش داد.
داشتیم غذامونو میخوردیم که بونا گفت: ات تو انقد میخوری چجوری چاق نمیشی؟
میسو: مدلشه عین چی میخوره چاق نمیشه!
ات: نه اینکه خودت خیلی کم میخوری!
میسو: منم زیاد غذا میخورم ولی نه مثل تو!
*20مین بعد غذا*
کیکو اوردیم کیک
جیهوپ: الان چند سالگیتون تموم میشه؟
ات: 18 تموم میشه میریم 19
جیمین: امسال میرین دانشگاه؟
ات و بونا: آره
شوگا: رشته مورد علاقتون چیه؟
ات: طراحی گرافیک
بونا: عکاسی
هانیول: اونوقت بیاین دانشگاه هوارانگ من و کاملیا و میسو و جینا هممون اونجاییم طراحی گرافیک و عکاسی هم داره!
ات و بونا: عالی میشه
*آخرای تولد*
ته: حالا نوبت کادو هاس
بونا: کادو؟
ته: آره کادو هممون از پریروز میدونستیم امروز تولد شماس
کادوها:
نامجون و کاملیا 2تا کتاب همراه نگه دارنده صفحه (کتاب ها= ریسیدن سپیده دم، دختری که در اعماق دریا افتاد)
جین و جینا گوشواره بنفش شکل پروانه ست
شوگا و هانیول کتونی سفید ست
جیهوپ گردنبند صورتی از اون مکمل ها شگل قلب
جیمین دستبند سفید ست
تهیونگ و میسو هدفون بنفش ست
کوک: حالا نوبت منه اینبار چشماتونو ببندین
چشمامونو بستیم دست هرکدوممون یه جعبه کوچیک داد
وقتی چشمامونو باز کردیم چشمامون از شدت ذوق اکلیلی شد!
ات و بونا: مرسییییی!!!
کوک رو بغل کردم
(کاش منم از این کادو ها می گرفتم! خالم روز تولد 3 سالگیم بهم لیوان و پارچ داد میخوام روز تولدش براش لباس مردعنکبوتی بخرم بفهمه چه حسی داره!)
*بعد تولد توی عمارت**ویو ات*
خواستم برم اتاق بخوابم که کوک صدام کرد.
ات: بله
کوک: تو دوست دخترمی دیگه!؟
ات: بله
کوک: پس چرا نیومدی پیش من بخوابی؟
با اون حرف کوک خجالت کشیدم و رنگ عوض کردم!
کوک: حالا چرا گوجه میشی ...آروم زد نوک دماغ ات...
ات: هیچم گوجه نمیشم! ...اخم الکی...
برگشتم رفتم توی اتاق
کوک: کیوت ...آروم...
بونا خوابیده بود و من توی دوراهی گیر کرده بودم. 1-خجالتو کنار بزارم و برم پیش کوک 2- همینجا تو اتاق بخوابم کوک ناراحت بشه
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم گزینه 1 رو انتخاب کردم.
لباسمو عوض کردم و سمت اتاق کوک رفتم.
آروم در زدم
*ویو کوکی*
بعد از قهر الکی کیوت ات برگشتم توی اتاق.
لباس راحتی پوشیدم و روی تخت نشستم که یه نفر آروم در زد.
با فکر اینکه ات برگشته لبخندی روی صورتم اومد.
کوک: بیا تو
در آروم باز شد و سر ات اومد تو
ات: اومدم پیشت بخوابم ...نوک دماغش از خجالت قرمز شده...
رفتم کنار و به کنارم اشاره کردم: بیا اینجا
وقتی اومد داخل با اون لباس خواب کیوتش بزور جلوی خودمو گرفتم نخندم!
دراز کشیدیم ات رو بغل کردم.
ات: یکم دیگه فشار بدی له میشم! ...در حالی که داره له میشه...
آروم تر بغلش کردم و خوابیدیم.
*صبح**ویو ات*
چشمامو که باز کردم دیدم توسط یه نفر در حال له شدنم!
خیلی کیوت خوابیده بود تکون نخوردم بیدار نشه.
*چندمین بعد*
کوک: نگاه کردنت تموم شد؟
ات: مگه تو خواب نبودی؟
کوک: خواب بودم ولی وقتی بیدار شدم دیدم یه نفر زل زده بهم!
ات: حالا منم اینجا له شدم تکون نمیخورم بیدار نشی! پاشو پاشم!
کوک: پاشدم پاشی! ...باخنده...
رفتم اتاق خودم لباسامو عوض کردم رفتم پایین بونا جلوم ضاهر شد!
لباس ات
بونا: یعنی من خاله میشم؟ وقت بگیرم برا سونوگرافی؟
ات: دختره ی
حالا من بدو بونا بدو
ات: من همچنان دخترمممم دختره ی منحرفففف!!!!!!
همینطور بدو بدو رفتیم حیاط که بالاخره از لباس بونا گرفتم!
بونا همینطور می خندید
کشون کشون برش گردوندم داخل دیدم کوک هم اونجا داره میخنده! بونا رو انداختم آشپزخونه برگشتم تو حال روی مبل نشستم.
ات: حالا میگه خاله میشم یا نه دختره ی منحرف! شیطونه میگه بزنم لت و پارش کنم ولی دلم نمیاد! دختره ی بیییییییغغ بیییییییغغ ...فارسی...
کوک: میشه کره ای حرف بزنی ماهم بفهمیم چی میگی؟
ات: فوش میدم ترجمه کنم؟ ...سرشو حالت سوالی کج کرد...
کوک: نه نمیخواد ولی یه روز اونم میشه!
ات: کوووووووووووووووووک!!!!!!!!!!!!!!!!! ...کلافه...
دکتره کوکی رو معاینه کرد و گفت نه کک داره نه چیزی تمیزِ تمیزه!
براش قلاده و جای خواب خریدیم و رفتیم سراغ کیک.
یه کیک هم انتخاب کردیم.
کوک: نظرتون چیه توی رستوران تولد بگیریم؟ اونجوری بونا هم مجبور نیست غذا بپزه!
ات و بونا: باشه
رفتیم رستوران و به پسرا هم گفتیم بیان.
*همه جمع شدن*
میسو: خب برا چی جمع شدیم؟
ات: الان مثلا نمیدونی ...باخنده...
میسو: مثلا هممون نمیدونیم ...باخنده...
میسو: این پامر کوچولو از کجا اومده؟
بونا: یکم پیش کنار پیاده رو پیدا شده ...باخنده...
میسو: اسمش چیه؟
کوک: کوکی
جیهوپ: کوک و کوکی جالبه ...باخنده...
کل جمع شروع کردن خندیدن
کوک: چی میخورین؟
ات: کنتاکی
بونا: رامیون کیمچی
میسو: جاجانگمیون
هرکس یه چیزی گفت و کوک سفارش داد.
داشتیم غذامونو میخوردیم که بونا گفت: ات تو انقد میخوری چجوری چاق نمیشی؟
میسو: مدلشه عین چی میخوره چاق نمیشه!
ات: نه اینکه خودت خیلی کم میخوری!
میسو: منم زیاد غذا میخورم ولی نه مثل تو!
*20مین بعد غذا*
کیکو اوردیم کیک
جیهوپ: الان چند سالگیتون تموم میشه؟
ات: 18 تموم میشه میریم 19
جیمین: امسال میرین دانشگاه؟
ات و بونا: آره
شوگا: رشته مورد علاقتون چیه؟
ات: طراحی گرافیک
بونا: عکاسی
هانیول: اونوقت بیاین دانشگاه هوارانگ من و کاملیا و میسو و جینا هممون اونجاییم طراحی گرافیک و عکاسی هم داره!
ات و بونا: عالی میشه
*آخرای تولد*
ته: حالا نوبت کادو هاس
بونا: کادو؟
ته: آره کادو هممون از پریروز میدونستیم امروز تولد شماس
کادوها:
نامجون و کاملیا 2تا کتاب همراه نگه دارنده صفحه (کتاب ها= ریسیدن سپیده دم، دختری که در اعماق دریا افتاد)
جین و جینا گوشواره بنفش شکل پروانه ست
شوگا و هانیول کتونی سفید ست
جیهوپ گردنبند صورتی از اون مکمل ها شگل قلب
جیمین دستبند سفید ست
تهیونگ و میسو هدفون بنفش ست
کوک: حالا نوبت منه اینبار چشماتونو ببندین
چشمامونو بستیم دست هرکدوممون یه جعبه کوچیک داد
وقتی چشمامونو باز کردیم چشمامون از شدت ذوق اکلیلی شد!
ات و بونا: مرسییییی!!!
کوک رو بغل کردم
(کاش منم از این کادو ها می گرفتم! خالم روز تولد 3 سالگیم بهم لیوان و پارچ داد میخوام روز تولدش براش لباس مردعنکبوتی بخرم بفهمه چه حسی داره!)
*بعد تولد توی عمارت**ویو ات*
خواستم برم اتاق بخوابم که کوک صدام کرد.
ات: بله
کوک: تو دوست دخترمی دیگه!؟
ات: بله
کوک: پس چرا نیومدی پیش من بخوابی؟
با اون حرف کوک خجالت کشیدم و رنگ عوض کردم!
کوک: حالا چرا گوجه میشی ...آروم زد نوک دماغ ات...
ات: هیچم گوجه نمیشم! ...اخم الکی...
برگشتم رفتم توی اتاق
کوک: کیوت ...آروم...
بونا خوابیده بود و من توی دوراهی گیر کرده بودم. 1-خجالتو کنار بزارم و برم پیش کوک 2- همینجا تو اتاق بخوابم کوک ناراحت بشه
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم گزینه 1 رو انتخاب کردم.
لباسمو عوض کردم و سمت اتاق کوک رفتم.
آروم در زدم
*ویو کوکی*
بعد از قهر الکی کیوت ات برگشتم توی اتاق.
لباس راحتی پوشیدم و روی تخت نشستم که یه نفر آروم در زد.
با فکر اینکه ات برگشته لبخندی روی صورتم اومد.
کوک: بیا تو
در آروم باز شد و سر ات اومد تو
ات: اومدم پیشت بخوابم ...نوک دماغش از خجالت قرمز شده...
رفتم کنار و به کنارم اشاره کردم: بیا اینجا
وقتی اومد داخل با اون لباس خواب کیوتش بزور جلوی خودمو گرفتم نخندم!
دراز کشیدیم ات رو بغل کردم.
ات: یکم دیگه فشار بدی له میشم! ...در حالی که داره له میشه...
آروم تر بغلش کردم و خوابیدیم.
*صبح**ویو ات*
چشمامو که باز کردم دیدم توسط یه نفر در حال له شدنم!
خیلی کیوت خوابیده بود تکون نخوردم بیدار نشه.
*چندمین بعد*
کوک: نگاه کردنت تموم شد؟
ات: مگه تو خواب نبودی؟
کوک: خواب بودم ولی وقتی بیدار شدم دیدم یه نفر زل زده بهم!
ات: حالا منم اینجا له شدم تکون نمیخورم بیدار نشی! پاشو پاشم!
کوک: پاشدم پاشی! ...باخنده...
رفتم اتاق خودم لباسامو عوض کردم رفتم پایین بونا جلوم ضاهر شد!
لباس ات
بونا: یعنی من خاله میشم؟ وقت بگیرم برا سونوگرافی؟
ات: دختره ی
حالا من بدو بونا بدو
ات: من همچنان دخترمممم دختره ی منحرفففف!!!!!!
همینطور بدو بدو رفتیم حیاط که بالاخره از لباس بونا گرفتم!
بونا همینطور می خندید
کشون کشون برش گردوندم داخل دیدم کوک هم اونجا داره میخنده! بونا رو انداختم آشپزخونه برگشتم تو حال روی مبل نشستم.
ات: حالا میگه خاله میشم یا نه دختره ی منحرف! شیطونه میگه بزنم لت و پارش کنم ولی دلم نمیاد! دختره ی بیییییییغغ بیییییییغغ ...فارسی...
کوک: میشه کره ای حرف بزنی ماهم بفهمیم چی میگی؟
ات: فوش میدم ترجمه کنم؟ ...سرشو حالت سوالی کج کرد...
کوک: نه نمیخواد ولی یه روز اونم میشه!
ات: کوووووووووووووووووک!!!!!!!!!!!!!!!!! ...کلافه...
۱۰.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.