주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~۸
این داستان:اخر دفتر خاطرات.........
این داستان:ادامه فیک
(علامت تو ذهن°°)
« خیلی چیزها هس که تو خودم نگهشون داشتم و دلم میخواد خودم رو خالی کنم ولی کسی نیس که بخواد بیاد پیشم و کسی رو ندارم که بهش اعتماد کنم اگه یکی رو پیدا کنم که اعتمادشو بهم بده منم بهش اعتماد کنم همه چیز رو بهش بگم خوب میشه دلداریم میده ولی کسی که میاد و بعد خیانت میکنه از خیانت خیلی بدم میاد کسایی که زیاد خیانت کردن رو دوست ندارن »
«»
«روز ها دارن برای من هرروز تکراری تر میشن هرروز از خواب پامیشم لباس خدمتکاری رو میپوشم میرم عمارت رو تمیزمیکنم و دوباره میخوابم و همینجوری ادامه پیدا میکنن ولی قبلن.............
قبلن پا میشدم صبحونه میخوردم میرفتم کافه دارک کار میکردم میخندیدم و بعضی وقتا با کای میرفتم بیرون میرفتم پایگاه کوچکم و تمرین میکردم و بعضی وقتا خوش میگذروندم با یه چیزه کوچیک ممکنه زندگیت تغیر کنه و ماله منم خیلی تغیر کرد نمیدونم قراره تا وقتی بمیرم همین کارارو کنم یا نه........»
ب.گ:تا همینجا بود ادامه دیگه هنوز ننوشتن
هوپی:خوبه میتونی بری
ب.گ:با اجازه*رفت*
جیمین:من میرم بیرون*رفت تو حیاط(اخی بچم احساسی🥲🥺)*
شوگا:خب
کوک:خب!؟
شوگا:درد
کوک:اها نامی جون
نامی:خب بغیر از گذشتش و الانش تو دفترش گفته که من یه رازی دارم که کسی نمیدونه و از سه سالگی این راز رو دارم گفته
شوگا:و میخواد یه فرد با اعتماد پیدا کنه که بهش اعتماد کنه و بهش خیانت نکنه
نامی:درسته وگفته مثل دوست پسره خیلی خوب کوک
کوک:فکرشم نکن
شوگا:خب گفته تیپش از پسرا و تایپش تو و جیمین هستید*جیمین اومد و نشست *
جیمین:خب چیشد^~^
جیمین:چیه چرا اینطوری نگام میکنین
کوک:برو و به مینجی نزدیک شو و اعتمادشو به دست بیار تا همه چیز رو بهت بگه
جیمین:ندیدی گف از ادما خیانت کار بدش میاد و نمیتونه تحمل کنه و....
کوک:میدونم لطفا برو بخاطر من
جیمین:من نمیتونم
کوک:تو خیلی احساسی هستی
هوپی:خب فقط بهش نزدیک شو ببین چی میشه
شوگا:جیمین *بعد کلی منت*
جیمین:باشه حالا
کوک:حالا برو پیشش تو پایگاهشه
ته:اینم دوربین و شنود بزار ویسلشون کنم تا ماهم زنده ببینیمتون
جیمین:تموم من رفتم
تو پایگاه مینجی:
جیمین همینجاست ها
مینجی:اقا پارک نمیای جلو اونجا واینستا
جیمین:امم خیلی باهوشی
مینجی:نظره توعه
جیمین:خیلی تمرین کردی عرق کردی
مینجی:باید تمرین کنم و سخت گوشی تا بتونم موفق بشم بنگ بنگ بنگ(بینگ بینگ بینگ بنگ بنگ ^^)*تیر رو زد به هدف*
جیمین:اوو افرین هرستا تو ۳ثانیه تو هدف افرین
مینجی:چیشده اینجا اومدی*تفنگ رو میزاره سره جاش و برمیگر جیمین*
جیمین:
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
P~۸
این داستان:اخر دفتر خاطرات.........
این داستان:ادامه فیک
(علامت تو ذهن°°)
« خیلی چیزها هس که تو خودم نگهشون داشتم و دلم میخواد خودم رو خالی کنم ولی کسی نیس که بخواد بیاد پیشم و کسی رو ندارم که بهش اعتماد کنم اگه یکی رو پیدا کنم که اعتمادشو بهم بده منم بهش اعتماد کنم همه چیز رو بهش بگم خوب میشه دلداریم میده ولی کسی که میاد و بعد خیانت میکنه از خیانت خیلی بدم میاد کسایی که زیاد خیانت کردن رو دوست ندارن »
«»
«روز ها دارن برای من هرروز تکراری تر میشن هرروز از خواب پامیشم لباس خدمتکاری رو میپوشم میرم عمارت رو تمیزمیکنم و دوباره میخوابم و همینجوری ادامه پیدا میکنن ولی قبلن.............
قبلن پا میشدم صبحونه میخوردم میرفتم کافه دارک کار میکردم میخندیدم و بعضی وقتا با کای میرفتم بیرون میرفتم پایگاه کوچکم و تمرین میکردم و بعضی وقتا خوش میگذروندم با یه چیزه کوچیک ممکنه زندگیت تغیر کنه و ماله منم خیلی تغیر کرد نمیدونم قراره تا وقتی بمیرم همین کارارو کنم یا نه........»
ب.گ:تا همینجا بود ادامه دیگه هنوز ننوشتن
هوپی:خوبه میتونی بری
ب.گ:با اجازه*رفت*
جیمین:من میرم بیرون*رفت تو حیاط(اخی بچم احساسی🥲🥺)*
شوگا:خب
کوک:خب!؟
شوگا:درد
کوک:اها نامی جون
نامی:خب بغیر از گذشتش و الانش تو دفترش گفته که من یه رازی دارم که کسی نمیدونه و از سه سالگی این راز رو دارم گفته
شوگا:و میخواد یه فرد با اعتماد پیدا کنه که بهش اعتماد کنه و بهش خیانت نکنه
نامی:درسته وگفته مثل دوست پسره خیلی خوب کوک
کوک:فکرشم نکن
شوگا:خب گفته تیپش از پسرا و تایپش تو و جیمین هستید*جیمین اومد و نشست *
جیمین:خب چیشد^~^
جیمین:چیه چرا اینطوری نگام میکنین
کوک:برو و به مینجی نزدیک شو و اعتمادشو به دست بیار تا همه چیز رو بهت بگه
جیمین:ندیدی گف از ادما خیانت کار بدش میاد و نمیتونه تحمل کنه و....
کوک:میدونم لطفا برو بخاطر من
جیمین:من نمیتونم
کوک:تو خیلی احساسی هستی
هوپی:خب فقط بهش نزدیک شو ببین چی میشه
شوگا:جیمین *بعد کلی منت*
جیمین:باشه حالا
کوک:حالا برو پیشش تو پایگاهشه
ته:اینم دوربین و شنود بزار ویسلشون کنم تا ماهم زنده ببینیمتون
جیمین:تموم من رفتم
تو پایگاه مینجی:
جیمین همینجاست ها
مینجی:اقا پارک نمیای جلو اونجا واینستا
جیمین:امم خیلی باهوشی
مینجی:نظره توعه
جیمین:خیلی تمرین کردی عرق کردی
مینجی:باید تمرین کنم و سخت گوشی تا بتونم موفق بشم بنگ بنگ بنگ(بینگ بینگ بینگ بنگ بنگ ^^)*تیر رو زد به هدف*
جیمین:اوو افرین هرستا تو ۳ثانیه تو هدف افرین
مینجی:چیشده اینجا اومدی*تفنگ رو میزاره سره جاش و برمیگر جیمین*
جیمین:
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
۱۰.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.