پارت 5❤💎
ات: چی
سانمی: میفهمی (دست ات رو گرفتش برد توی یکی از اتاق هاو لباسای ات رو باز کرد)
ات: داری چیکار میکنی؟
سانمی: خوش میگذره
(سانمی شروع کرد به خوردن لباش و بعد مارک کردن گردنش وبعدسی...... نه هاشو خورد و لباسای خودش رو درآورد توی ورردی ات تنظیم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن)
ات: بزار عادت کنم (ناله ی بلندی کرد)
سانمی(حرکتش رو آروم کرد بعد از اینکه ات عادت کرد حرکتشو زیاد کرد)
ات: بسه درش بیار (باناله)
سانمی: به من خوش میگذره به تو چی
ات: من فقط درد دارم لطفا درش بیار
سانمی:(دید که ات گریه میکنه درش آورد) امشب پیش تو میخوابم
ات: چی نه این غیر ممکنه
سانمی: نترس کاریت ندارم
ات: باشه (باترس میخواست بخوابه که سانمی محکم بغلش کرده بودو ات خوابید)
صبح
سانمی:(از خواب پاشدم که دیدم ات خوابه پس بوسیدمش دیدم بیدار شدو دید من لختم پتورو به سمت من پرتاب کرد ولی دید که خودشم لخته پتورو دوره خودش پیچید چشماشو بست)
ات: زود باش لباس بپوش و برو بیرون
سانمی: من که همه جاتو دیدم
ات: حرف نباشه
سانمی: چشم شاهزاده خانوم
ات: بسه دیگه
(سانمی لباساشو پوشید و رفت بیرون منم لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون)
ات: من میرم پیش شینوبو
سانمی: باشه خدافظ
ات: خدافظ عزیزم
سانمی:(به من گفت عزیزم آخجون 🤭)
سانمی: میفهمی (دست ات رو گرفتش برد توی یکی از اتاق هاو لباسای ات رو باز کرد)
ات: داری چیکار میکنی؟
سانمی: خوش میگذره
(سانمی شروع کرد به خوردن لباش و بعد مارک کردن گردنش وبعدسی...... نه هاشو خورد و لباسای خودش رو درآورد توی ورردی ات تنظیم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن)
ات: بزار عادت کنم (ناله ی بلندی کرد)
سانمی(حرکتش رو آروم کرد بعد از اینکه ات عادت کرد حرکتشو زیاد کرد)
ات: بسه درش بیار (باناله)
سانمی: به من خوش میگذره به تو چی
ات: من فقط درد دارم لطفا درش بیار
سانمی:(دید که ات گریه میکنه درش آورد) امشب پیش تو میخوابم
ات: چی نه این غیر ممکنه
سانمی: نترس کاریت ندارم
ات: باشه (باترس میخواست بخوابه که سانمی محکم بغلش کرده بودو ات خوابید)
صبح
سانمی:(از خواب پاشدم که دیدم ات خوابه پس بوسیدمش دیدم بیدار شدو دید من لختم پتورو به سمت من پرتاب کرد ولی دید که خودشم لخته پتورو دوره خودش پیچید چشماشو بست)
ات: زود باش لباس بپوش و برو بیرون
سانمی: من که همه جاتو دیدم
ات: حرف نباشه
سانمی: چشم شاهزاده خانوم
ات: بسه دیگه
(سانمی لباساشو پوشید و رفت بیرون منم لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون)
ات: من میرم پیش شینوبو
سانمی: باشه خدافظ
ات: خدافظ عزیزم
سانمی:(به من گفت عزیزم آخجون 🤭)
۳.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.