عاشق خدمتکارم شدم پارت ۷
پام گیر کرد به پایه ی صندلی چشمام و بستمو منتظر بودم که با سر بخورم زمین که توی جای گرمی فرو رفتم....... با.......باورم نشد جونگ کوک منو بغل کرده باشه بغلش خیلی گرم و دلچسب بود طوری که نمیخواستم از بغلش در بیام...... اصلا.....اصلا چرا انقدر قلبم تند میزنه نکنه....نه.. امکان نداره......
از زبان جونگ کوک :
بعد از زدن اون حرف میخواست در بره که پاش گیر کرد به پایه ی صندلی میخواست بی افته که سریع رفتم بغلش کردم بهت زده داشت نگام میکرد
محو صورت هم بودیم... که اون زودتر به خودش اومد و سریع از بغلم در اومد گفت......
ا/ت : خ..خیلی..ممنونم و سریع رفت
از زبان ا/ت :
باورم نمیشه یعنی ممکنه که.......
نه امکان نداره ممکن نیست یع....یعنی من عاشقش شدم.... هی ا/ت به خودت بیا ممکن نیست برو کاراتو انجام بده و به خواب قطعا فشار کار روت زیاد شده داری چرت و پرت میگی آره قطعا همینه......
(فردا)
با نوری که از پنجره به صورتم میخورد از خواب بیدارشدم ...
یکم به افق خیره شدم تا ویندوزم بالا بیاد که یهو......
نگاهم به ساعت افتاد........
وای نههههههههههه ( داد)
گند زدم بدبخت شدم بیچارهههه شدممممم
سریع مثل جت رفتم صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم .... آروم یه نگاه به دور و ورم کردم که دیدم کسی نیست همون موقع یه نفس عمیق کشیدمو گفتم
ا/ت : آخیشششششش راحت شدم یهو یه صدایی پشت سرم شنیدم
کوک : مطمئنی
ا/ت : آروم سرم رو برگردوندم و پشت سرم رو نگاه کردم دیدم کوک با یه تیشرت سفید و یه شلوار جذب سیاه دست به سینه داره منو نگاه میکنه گفتم ب...ببخشید کارا تا دیر وقت طول کشید خوا....خواب موندم منتظر موندم که دعوام کنه که بر خلاف انتظارم گفت.....
کوک : اشکال نداره ولی دفعه ی آخرت باشه
و از کنارم رد شد
ا/ت : وا...واقعا این کوک بود باورم نمیشه
از زبان کوک :
نمیدونم این حسایی که به اون دارم چیه همش باعث میشه سردرگم شم
داشتم به این چیزا فک میکردم که گوشی ا/ت زنگ خورد با داد اسم طرف رو گفت.... باورم نشد....اونو.....اونو از کجا میشناسهههه.....
از زبان ا/ت:
رفتم تو آشپز خونه تا غذا رو آماده کنم که گوشیم زنگ خورد...شمارش ناشناس بود
جواب دادم...
با صدایی که شنیدم گوشی از دستم افتاد
چه طور... آخه چه طوررر منو پیدا کرددددد.....
از زبان جونگ کوک :
بعد از زدن اون حرف میخواست در بره که پاش گیر کرد به پایه ی صندلی میخواست بی افته که سریع رفتم بغلش کردم بهت زده داشت نگام میکرد
محو صورت هم بودیم... که اون زودتر به خودش اومد و سریع از بغلم در اومد گفت......
ا/ت : خ..خیلی..ممنونم و سریع رفت
از زبان ا/ت :
باورم نمیشه یعنی ممکنه که.......
نه امکان نداره ممکن نیست یع....یعنی من عاشقش شدم.... هی ا/ت به خودت بیا ممکن نیست برو کاراتو انجام بده و به خواب قطعا فشار کار روت زیاد شده داری چرت و پرت میگی آره قطعا همینه......
(فردا)
با نوری که از پنجره به صورتم میخورد از خواب بیدارشدم ...
یکم به افق خیره شدم تا ویندوزم بالا بیاد که یهو......
نگاهم به ساعت افتاد........
وای نههههههههههه ( داد)
گند زدم بدبخت شدم بیچارهههه شدممممم
سریع مثل جت رفتم صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم .... آروم یه نگاه به دور و ورم کردم که دیدم کسی نیست همون موقع یه نفس عمیق کشیدمو گفتم
ا/ت : آخیشششششش راحت شدم یهو یه صدایی پشت سرم شنیدم
کوک : مطمئنی
ا/ت : آروم سرم رو برگردوندم و پشت سرم رو نگاه کردم دیدم کوک با یه تیشرت سفید و یه شلوار جذب سیاه دست به سینه داره منو نگاه میکنه گفتم ب...ببخشید کارا تا دیر وقت طول کشید خوا....خواب موندم منتظر موندم که دعوام کنه که بر خلاف انتظارم گفت.....
کوک : اشکال نداره ولی دفعه ی آخرت باشه
و از کنارم رد شد
ا/ت : وا...واقعا این کوک بود باورم نمیشه
از زبان کوک :
نمیدونم این حسایی که به اون دارم چیه همش باعث میشه سردرگم شم
داشتم به این چیزا فک میکردم که گوشی ا/ت زنگ خورد با داد اسم طرف رو گفت.... باورم نشد....اونو.....اونو از کجا میشناسهههه.....
از زبان ا/ت:
رفتم تو آشپز خونه تا غذا رو آماده کنم که گوشیم زنگ خورد...شمارش ناشناس بود
جواب دادم...
با صدایی که شنیدم گوشی از دستم افتاد
چه طور... آخه چه طوررر منو پیدا کرددددد.....
۹۷.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.