پارت ۱۶ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۶ فیک عشق بی نهایت
نیارا هیچ کاری نداشت و روی تختش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت . بعد یه مدت بازی کردن با گوشیش حوصلش سر رفت و گوشیش رو خاموش کرد و اونور تخت پرت کرد . سرشو برگردوند و چشماش به اون پنجره ای که به اتاق سهون وصل میشد افتاد . کرماش شروع کردن به فعال شدن و لولیدن . سریع پرده رو کشید که دید سهون رو تختش خوابیده . اوه سهون...اون لحظه نمی شد با کلمات وصفش کرد . اون پسر خشن و خط خطی اون لحظه به شدت با مزه و مظلوم شده بود . نیارا با دیدن قیافه ی کیوت سهون لبخند زد . ولی هنوز کرماش فعال بودن . خنده ی شیطنتی کرد و دستشو از پنجره بیرون برد و پشت دستشو روی صورت سهون گذاشت و نوازش کرد تا قلقلکش بیاد . سهون که قلقلکش نیومد هیچ توی خواب دستشو روی دست نیارا گذاشت و اونو کشید سمت خودش که نیارا بالا تنش از پنجره بیرون اومد و افتاد بغل سهون . صورتاشون خیلی خیلی بهم نزدیک بود و نیارا نفس های گرم سهون رو روی لب هاش حس میکرد . نیارا معذب شد و خواست یکم جا به جا شه و پاشو از پنجره بیرون بیاره که سهون چرخید و جفتشون با مخ خوردن زمین . سهون افتاده بود روی نیارا و سرش روی شونه ی اون بود
---
نیارا دستشو روی بازو های سهون گذاشت و سعی کرد بیدارش کنه
_سهون...اوه سهون...بیداری؟؟...اوه سهون
سهون لبخند زد . بیدار بود ولی دوست داشت توی همون حالت بمونه و جوری وانمود میکرد که انگار خوابه . نیارا عطر به شدت خوش بویی زده بود و باعث شده بود عقل سهون از سرش بپره. سهون اروم زمزمه کرد
_دیوونه
نیارا نفهمید که سهون چی گفته بود ولی یه صدایی شنید
_اوه سهون بیداری؟
سهون سریع بلند شد و شروع کرد به داد زدن که انگار تازه متوجه ماجرا شده . نیارا هم بلند شد و با چشم های گرد شده بهش خیره شد
نیارا_چته؟
سهون_وای تو به من تجاوز کردی؟
نیارا_چرا زرت و پرت اضافی میکنی من به چیت تجاوز کنم...خوشگلی جذابی خوشتیپی کدومو داری
سهون_همرو دارم
نیارا_ولی ذره ای برای من ارزش نداری
سهون با شنیدن این حرف قیافش عوض شد و کاملا مشخص بود که به شدت ناراحت شده
سهون_اینی که میگی...حقیقته
نیارا_عین حقیقته
سهون از عصبانیت چشماش رو روهم فشرد
_برو بیرون...بهتره واسه فردا آماده شی
_تو از کجا میدونی منم میام؟
_فقط حدس زدم...بیرون
چون سهون چشماش بسته بود نیارا اداشو دراورد و تو همون حالت رفت بیرون
***
سهون از اتاقش بیرون اومد و رفت اتاق نیارا
_نیـــــارااااااااا
نیارا سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد
سهون_نمی خوای بیای؟...دیر شد...
نیارا همونطور که دسته ی چمدونشو گرفته بود روی تختش نشست و به چمدونش خیره شد
_همچین یه خورده شک دارم
سهون دسته ی ساکشو ول کرد و رفت داخل اتاق و رو بروی نیارا نشست و لبخند زد
نیارا_خواهش نکن
سهون اخماشو کشید تو هم
_من هیچوقت خواهش نمی کنم...تهدید میکنم
_به چی تهدید میکنی مثلا؟؟
_به اینکه خیلی راحت میتونم رو سقف اتوبوس ببندمت به زور ببرمت
_عمرا نمیتونی
سهون یکم خم شد تا نیارا رو بلند کنه که نیارا با جیغ حرف زد
_باشه باشه میتونی غلط کردم
سهون خیلی سرد به چشاش خیره شد گه باعث شد موهای نیارا سیخ بشه
_خو انقدر غلط نکن دیگه
دستشو گرفت و همزمان با اینکه بلند میشد نیارا رو هم بلند کرد . نیارا یه دستش روی دسته ی چمدونش بود و دست دیگش تو دست سهون . سهون کشون کشون بردتش و دسته ی چمدونشو گرفت و همونطور که میکشیدش از پله ها پایین برد . همه ی خدمتکارا دهنشون از اینکه سهون دست نیارا رو گرفته دهنشون باز مونده بود . رانی که از یه طرف دهنش باز مونده بود از یه طرف جفت دستاش روی دهنش بود و از یه طرف چشاش چهارتا شده بود . نیارا خیلی معذب به خدمتکارا نگاه میکرد ولی سهون خیلی بیخیال از در بیرونش برد و سوار ماشینش کرد و خودش کنارشم نشست و به راننده گفت که حرکت کنه به سمت دبیرستان
....
نیارا هیچ کاری نداشت و روی تختش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت . بعد یه مدت بازی کردن با گوشیش حوصلش سر رفت و گوشیش رو خاموش کرد و اونور تخت پرت کرد . سرشو برگردوند و چشماش به اون پنجره ای که به اتاق سهون وصل میشد افتاد . کرماش شروع کردن به فعال شدن و لولیدن . سریع پرده رو کشید که دید سهون رو تختش خوابیده . اوه سهون...اون لحظه نمی شد با کلمات وصفش کرد . اون پسر خشن و خط خطی اون لحظه به شدت با مزه و مظلوم شده بود . نیارا با دیدن قیافه ی کیوت سهون لبخند زد . ولی هنوز کرماش فعال بودن . خنده ی شیطنتی کرد و دستشو از پنجره بیرون برد و پشت دستشو روی صورت سهون گذاشت و نوازش کرد تا قلقلکش بیاد . سهون که قلقلکش نیومد هیچ توی خواب دستشو روی دست نیارا گذاشت و اونو کشید سمت خودش که نیارا بالا تنش از پنجره بیرون اومد و افتاد بغل سهون . صورتاشون خیلی خیلی بهم نزدیک بود و نیارا نفس های گرم سهون رو روی لب هاش حس میکرد . نیارا معذب شد و خواست یکم جا به جا شه و پاشو از پنجره بیرون بیاره که سهون چرخید و جفتشون با مخ خوردن زمین . سهون افتاده بود روی نیارا و سرش روی شونه ی اون بود
---
نیارا دستشو روی بازو های سهون گذاشت و سعی کرد بیدارش کنه
_سهون...اوه سهون...بیداری؟؟...اوه سهون
سهون لبخند زد . بیدار بود ولی دوست داشت توی همون حالت بمونه و جوری وانمود میکرد که انگار خوابه . نیارا عطر به شدت خوش بویی زده بود و باعث شده بود عقل سهون از سرش بپره. سهون اروم زمزمه کرد
_دیوونه
نیارا نفهمید که سهون چی گفته بود ولی یه صدایی شنید
_اوه سهون بیداری؟
سهون سریع بلند شد و شروع کرد به داد زدن که انگار تازه متوجه ماجرا شده . نیارا هم بلند شد و با چشم های گرد شده بهش خیره شد
نیارا_چته؟
سهون_وای تو به من تجاوز کردی؟
نیارا_چرا زرت و پرت اضافی میکنی من به چیت تجاوز کنم...خوشگلی جذابی خوشتیپی کدومو داری
سهون_همرو دارم
نیارا_ولی ذره ای برای من ارزش نداری
سهون با شنیدن این حرف قیافش عوض شد و کاملا مشخص بود که به شدت ناراحت شده
سهون_اینی که میگی...حقیقته
نیارا_عین حقیقته
سهون از عصبانیت چشماش رو روهم فشرد
_برو بیرون...بهتره واسه فردا آماده شی
_تو از کجا میدونی منم میام؟
_فقط حدس زدم...بیرون
چون سهون چشماش بسته بود نیارا اداشو دراورد و تو همون حالت رفت بیرون
***
سهون از اتاقش بیرون اومد و رفت اتاق نیارا
_نیـــــارااااااااا
نیارا سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد
سهون_نمی خوای بیای؟...دیر شد...
نیارا همونطور که دسته ی چمدونشو گرفته بود روی تختش نشست و به چمدونش خیره شد
_همچین یه خورده شک دارم
سهون دسته ی ساکشو ول کرد و رفت داخل اتاق و رو بروی نیارا نشست و لبخند زد
نیارا_خواهش نکن
سهون اخماشو کشید تو هم
_من هیچوقت خواهش نمی کنم...تهدید میکنم
_به چی تهدید میکنی مثلا؟؟
_به اینکه خیلی راحت میتونم رو سقف اتوبوس ببندمت به زور ببرمت
_عمرا نمیتونی
سهون یکم خم شد تا نیارا رو بلند کنه که نیارا با جیغ حرف زد
_باشه باشه میتونی غلط کردم
سهون خیلی سرد به چشاش خیره شد گه باعث شد موهای نیارا سیخ بشه
_خو انقدر غلط نکن دیگه
دستشو گرفت و همزمان با اینکه بلند میشد نیارا رو هم بلند کرد . نیارا یه دستش روی دسته ی چمدونش بود و دست دیگش تو دست سهون . سهون کشون کشون بردتش و دسته ی چمدونشو گرفت و همونطور که میکشیدش از پله ها پایین برد . همه ی خدمتکارا دهنشون از اینکه سهون دست نیارا رو گرفته دهنشون باز مونده بود . رانی که از یه طرف دهنش باز مونده بود از یه طرف جفت دستاش روی دهنش بود و از یه طرف چشاش چهارتا شده بود . نیارا خیلی معذب به خدمتکارا نگاه میکرد ولی سهون خیلی بیخیال از در بیرونش برد و سوار ماشینش کرد و خودش کنارشم نشست و به راننده گفت که حرکت کنه به سمت دبیرستان
....
۳۵.۴k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.