پارت شانزدهم فصل دوم بزرگترین مافیا عاشق می شود
سه ماه بعد
خ ،م : ا،ت دخترم پاشو
ازخواب بلندشدم حس بهتر نسبت روزهای قبلم داشتم
خ،م : یه آقایی اومده با تو کار داره
ا،ت :باشه الان میرم
از پنجره نگاه کردم با دیدن جونگ کوک خشکم زد
ا،ت : این از کجا فهمید من اینجام
لباسام رو عوض کردم رفتم پایین
کوک : معلومه کجایی تو دختر
ا،ت : مگه نگفتی برم و غیب شم سعی کردم اینکار رو بکنم انگار نشد و پیدام کردی
من رو تو دستاش گرفت و به خودش نزدیک کرد و دم گوشم زمزمه کرد :
کوک : هیس تهیونگ تو ماشینه
ا،ت : خب الان چرا اومدید اینجا ؟
کوک : از روزی که رفتی مریضه الان تو ماشین منتظره
ا،ت : دارم به نبودش عادت میکنم نمیخوام ببینمش
به خانم مین اشاره زدم و خودم همراهش رفتم
تهیونگ : ا،ت نرو
با شنیدن صدای تهیونگ اشک توی چشمام جمع شد و سر جام خشک شدم با اینکه تابستون بود ولی تمام وجودم یخ زده بود برگشتم نمیتونستم به تهیونگ نگاه کنم نشست توی ماشین منم رفتم داخل
تهیونگ : فکر نمیکردم انقدر نامرد باشی بزاری و بری
ا،ت : من نخواستم برم ...
تهیونگ :میدونم میدونم این حرفها تکراریه لطفا حرف نزن فقط میخوام نگاهت کنم
مثل همیشه وقتی گفت حرف نزن ساکت شدم دستم رو گذاشتم روی دستاش مثل همیشه دستای اون گرم بودودستای من سرد بغلم کرد هیچوقت انقدر آروم نبود
ا،ت : یه خبر دارم نمیدونم با شنیدنش خوشحال میشی
یا ناراحت ولی خب مطعلق به تو
تهیونگ : میشنوم
ا،ت : من دوقلو باردارم و هر دو دخترن
تهیونگ : دیگه نمیتونم صبر کنم دوست دارم زودتر به دنیا بیان و محکم بغلشون کنم
ا،ت : اگه بتونم تو این وضع به دنیاشون بیارم حتما
تهیونگ : تو برمیگردی پیش من
از موقعیت استفاده کردم و بهش گفتم چه اتفاقی برام افتاده مطمئنا کوک بهش نگفته بود
تهیونگ:میدونستم همچین غلطی کرده تاالان زنده نبود
در ماشین روبازکردو با عصبانیت پیاده شد
تهیونگ : جونگ کوک بیا اینجا ببینمت
خانم مین اومد داخل ماشین کنارم نشست
خ،م : اینجا چه خبر اینا کین
ا،ت : شوهرم و بردار شوهرم
خ،م : تو ماشین با برادر شوهرت نشسته بودی چیکار؟
ا،ت : نه خانم مین اون شوهرمه
ازتعجب خشکش زد باورش نمیشد من زن تهیونگ باشم
تهیونگ در ماشین رو باز کرد ونشست
خ،م : مثل اینکه دعواشون تموم شد مدت پیشم بودی روزهای خوبی رو باهم گذروندیم دوستت دارم دخترم
ا،ت : از شما ممنونم که به من پناه دادید
از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم و بغلش گرفتم
خ،م: دخترات بدنیااومدن دوست دارم یه بار ببینمشون
ا،ت : حتما میارمشون پیشتون
تهیونگ کیف رو از راننده گرفت رو به آقای مین گرفتش
تهیونگ : این بابت این مدت زحمتی که بهتون دادیم
یه کیف پرازدلارخانم وآقای مین با دیدنش چشماشون از تعجب گرد شد
خ ،م : ولی این خیلی زیاده
تهیونگ : ا،ت جانم بریم
( وبالاخره زوجین عاشق بهم رسیدن 😂😂)
ادامه دارد ...
وقت کردید لایک کنید
خ ،م : ا،ت دخترم پاشو
ازخواب بلندشدم حس بهتر نسبت روزهای قبلم داشتم
خ،م : یه آقایی اومده با تو کار داره
ا،ت :باشه الان میرم
از پنجره نگاه کردم با دیدن جونگ کوک خشکم زد
ا،ت : این از کجا فهمید من اینجام
لباسام رو عوض کردم رفتم پایین
کوک : معلومه کجایی تو دختر
ا،ت : مگه نگفتی برم و غیب شم سعی کردم اینکار رو بکنم انگار نشد و پیدام کردی
من رو تو دستاش گرفت و به خودش نزدیک کرد و دم گوشم زمزمه کرد :
کوک : هیس تهیونگ تو ماشینه
ا،ت : خب الان چرا اومدید اینجا ؟
کوک : از روزی که رفتی مریضه الان تو ماشین منتظره
ا،ت : دارم به نبودش عادت میکنم نمیخوام ببینمش
به خانم مین اشاره زدم و خودم همراهش رفتم
تهیونگ : ا،ت نرو
با شنیدن صدای تهیونگ اشک توی چشمام جمع شد و سر جام خشک شدم با اینکه تابستون بود ولی تمام وجودم یخ زده بود برگشتم نمیتونستم به تهیونگ نگاه کنم نشست توی ماشین منم رفتم داخل
تهیونگ : فکر نمیکردم انقدر نامرد باشی بزاری و بری
ا،ت : من نخواستم برم ...
تهیونگ :میدونم میدونم این حرفها تکراریه لطفا حرف نزن فقط میخوام نگاهت کنم
مثل همیشه وقتی گفت حرف نزن ساکت شدم دستم رو گذاشتم روی دستاش مثل همیشه دستای اون گرم بودودستای من سرد بغلم کرد هیچوقت انقدر آروم نبود
ا،ت : یه خبر دارم نمیدونم با شنیدنش خوشحال میشی
یا ناراحت ولی خب مطعلق به تو
تهیونگ : میشنوم
ا،ت : من دوقلو باردارم و هر دو دخترن
تهیونگ : دیگه نمیتونم صبر کنم دوست دارم زودتر به دنیا بیان و محکم بغلشون کنم
ا،ت : اگه بتونم تو این وضع به دنیاشون بیارم حتما
تهیونگ : تو برمیگردی پیش من
از موقعیت استفاده کردم و بهش گفتم چه اتفاقی برام افتاده مطمئنا کوک بهش نگفته بود
تهیونگ:میدونستم همچین غلطی کرده تاالان زنده نبود
در ماشین روبازکردو با عصبانیت پیاده شد
تهیونگ : جونگ کوک بیا اینجا ببینمت
خانم مین اومد داخل ماشین کنارم نشست
خ،م : اینجا چه خبر اینا کین
ا،ت : شوهرم و بردار شوهرم
خ،م : تو ماشین با برادر شوهرت نشسته بودی چیکار؟
ا،ت : نه خانم مین اون شوهرمه
ازتعجب خشکش زد باورش نمیشد من زن تهیونگ باشم
تهیونگ در ماشین رو باز کرد ونشست
خ،م : مثل اینکه دعواشون تموم شد مدت پیشم بودی روزهای خوبی رو باهم گذروندیم دوستت دارم دخترم
ا،ت : از شما ممنونم که به من پناه دادید
از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم و بغلش گرفتم
خ،م: دخترات بدنیااومدن دوست دارم یه بار ببینمشون
ا،ت : حتما میارمشون پیشتون
تهیونگ کیف رو از راننده گرفت رو به آقای مین گرفتش
تهیونگ : این بابت این مدت زحمتی که بهتون دادیم
یه کیف پرازدلارخانم وآقای مین با دیدنش چشماشون از تعجب گرد شد
خ ،م : ولی این خیلی زیاده
تهیونگ : ا،ت جانم بریم
( وبالاخره زوجین عاشق بهم رسیدن 😂😂)
ادامه دارد ...
وقت کردید لایک کنید
۱۵۳.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.