فیک عشق و نفرت q8
فیک عشق و نفرت q8
تم درو باز کردم که ی زن با اون دختر لونا بود(شاید یادتون نباشه لونا همون کسی بود که سر ات رو زد به سنگ و اون زن مادر کوک بود)
م کوک:کوکککککککککککککک
کوک:مامان اینجا چی کار میکنی
م کوک:من اینجا چی کار میکنممممممم
کوک:مامان ی نفس بگیر حالا.. وایسا ببینم اون لوناست هی لونا اینجا چه گوهی میخوری
م کوک:اومده که زنت بشه
کوک:مامان چی میگیییی
م کوک:یا زنت میشه یا... خودت بهتر میدونی
*بچه ها ببخشید شید که خلاصه میکنم چون میخوام ی فیک از تهکوک بزارم که خیلی خوبه برای تهکوکرا
خب م کوک کوک و لونا رو نامزد کرد و ات رو اون دوتا خیلی اذیت میکردن و ی ماه میشه که م کوک اومده
م کوک:هی دختر هرزه بیا اینجا
ات:بله خانم
م کوک:چرا چایی من سرده
ات:😐
*که اومد چایی رو ریخت رو ات و چایی خیلی داغ بود م کوک دروغ گفت که سرده
ات:(صورتش قرمز شده بود و هیچی نمیگفت کوک هم نگاه میکرد و پوست خند میزد)
لونا: ولش کن خاله این هرزه هیچ کاری بلد نیست
م کوک: آره واقعا بلد نیست
کوک:هی ات برو اتاقمو تمیز کن
ات:چشم ارباب
ویو ات
اون زنیکه عوضی رو من چایی داغ میریزه نشونش میدم ولی بدنم خیلی میسوخت خیلی حالم بد بود بعد یادم اومد که کوک هم داشت نگاهم میکرد میخندید واییی من دیگه نمیکشم نمیدونم چی کار کنم کاش کوک مثل قبل باهام رفتار میکرد آخه من چی کارش کردم که اون اینطوری کرد کاش کاش...
*ات داشت بلد حرف میزد
کوک:کاش چی🤨
ات:ه.ی.چ.ی ار..باب (با ترس)
کوک:چرا میترسی
*دو تا بازو های ات رو میگیره
ات:اخ(اروم)
کوک:چرا بدنت قرمزه ها
ات:این ... این
کوک:بگو دیگه
ات:ب... بخاطر فصل ارباب
کوک:آهان . به کارت ادامه بده
ات:چشم
*ات داشت کار میکرد که حالش بد شد و رفت سمت دسشویی
کوک:ات خوبی
ات👍🏻
کوک:چرا حالت بد شد
ات:نمیدونم
کوک:ات
ات:بله
کوک:🤨هیچی
کوک:برو استراحت کن
ات:چشم
*ات استراحت کنه م کوک و لونا اومدن اتاق ات
م کوک:هی هرزه پاشو ببینم
ات:بله خانم
*که م کوک ات رو کلی زد که کوک سر رسید
کوک:چی کار میکنی مامانننننن
م کوک:دارم این دختر رو ادب میکنم
ات:کوک(اروم)
و سیاهی
تم درو باز کردم که ی زن با اون دختر لونا بود(شاید یادتون نباشه لونا همون کسی بود که سر ات رو زد به سنگ و اون زن مادر کوک بود)
م کوک:کوکککککککککککککک
کوک:مامان اینجا چی کار میکنی
م کوک:من اینجا چی کار میکنممممممم
کوک:مامان ی نفس بگیر حالا.. وایسا ببینم اون لوناست هی لونا اینجا چه گوهی میخوری
م کوک:اومده که زنت بشه
کوک:مامان چی میگیییی
م کوک:یا زنت میشه یا... خودت بهتر میدونی
*بچه ها ببخشید شید که خلاصه میکنم چون میخوام ی فیک از تهکوک بزارم که خیلی خوبه برای تهکوکرا
خب م کوک کوک و لونا رو نامزد کرد و ات رو اون دوتا خیلی اذیت میکردن و ی ماه میشه که م کوک اومده
م کوک:هی دختر هرزه بیا اینجا
ات:بله خانم
م کوک:چرا چایی من سرده
ات:😐
*که اومد چایی رو ریخت رو ات و چایی خیلی داغ بود م کوک دروغ گفت که سرده
ات:(صورتش قرمز شده بود و هیچی نمیگفت کوک هم نگاه میکرد و پوست خند میزد)
لونا: ولش کن خاله این هرزه هیچ کاری بلد نیست
م کوک: آره واقعا بلد نیست
کوک:هی ات برو اتاقمو تمیز کن
ات:چشم ارباب
ویو ات
اون زنیکه عوضی رو من چایی داغ میریزه نشونش میدم ولی بدنم خیلی میسوخت خیلی حالم بد بود بعد یادم اومد که کوک هم داشت نگاهم میکرد میخندید واییی من دیگه نمیکشم نمیدونم چی کار کنم کاش کوک مثل قبل باهام رفتار میکرد آخه من چی کارش کردم که اون اینطوری کرد کاش کاش...
*ات داشت بلد حرف میزد
کوک:کاش چی🤨
ات:ه.ی.چ.ی ار..باب (با ترس)
کوک:چرا میترسی
*دو تا بازو های ات رو میگیره
ات:اخ(اروم)
کوک:چرا بدنت قرمزه ها
ات:این ... این
کوک:بگو دیگه
ات:ب... بخاطر فصل ارباب
کوک:آهان . به کارت ادامه بده
ات:چشم
*ات داشت کار میکرد که حالش بد شد و رفت سمت دسشویی
کوک:ات خوبی
ات👍🏻
کوک:چرا حالت بد شد
ات:نمیدونم
کوک:ات
ات:بله
کوک:🤨هیچی
کوک:برو استراحت کن
ات:چشم
*ات استراحت کنه م کوک و لونا اومدن اتاق ات
م کوک:هی هرزه پاشو ببینم
ات:بله خانم
*که م کوک ات رو کلی زد که کوک سر رسید
کوک:چی کار میکنی مامانننننن
م کوک:دارم این دختر رو ادب میکنم
ات:کوک(اروم)
و سیاهی
۶۳۶
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.