p:15
ی شخص سیاه پوشی که با امپول توی دستش قصد تزریق چیزی به سرمی که به کوک وصل بودو داشت تا منو دید بیخیال شد و برای نجات جونش پا به فرار گذاشت منی که سر راهش بودمو خواست هل بده ولی بازوشو محکم چسبیدم و نزاشتم
هانا: تو کی هستی
اون نشونه روی دست اینم بودو نشون ازین میداد که اینم ازون نوچه های بابامه جوابی بهم نداد یا بهتر بگم مینگیه مزاحم فرصتشو نداد که به حرف بیاد
مینگیو: اون کیه
ایندفعه فقط ی هوله ساده نبود و محکم روی زمین پرت شدم
و اونم پا به فرار گذاشت
مینگیوی احمق زود خودشو بهم رسوند و همینطور که از روی زمین بلندم میکرد گفت
_خوبیی
هانا: احمقق برو اون حرومیو بگیر
ولی دیگه کار از کار گذشته بود و اون رفته بود
پاشدم و مشتی به دهن وامونده مینگی زدم
هانا: چرا همیشه بدموقع میای(داد)
مینگیو: چته وحشیی مگه داشتی چیکار میکردی(داد)
هانا: اون عوضیی که در رفت میخواست کوکو بکشه دیدن که توی اداره موفق نشدن خواسته اینجا کارشو بسازه اگه به موقع نمیرسیدم ممکن بود کوک بمیره میفهمی
اونم که از من عصبی تر مشتشو به دیوار کوبید
هانا: پیش کوک بمون منم برمیگردم
بدون توجه به داد و هوارای مینگی از بیمارستان خارج شدم و به سمت کاخ بابام یا بهتر بگم دشمنم راه افتادم
***
هانا: بابا کجاست
مامانمی که سعی داشت ارومم کنه با صدای اروم لب زد
_تو اتاقشه
تا خواستم به سمت اتاقش برم خودش پیداش شد
_چیشده
هانا: هه میگی چی شده میخواستی جونگ کوکو بکشی بعد میگی چیشده با اون حرومی دست به یکی کردی بعد میگی چیشده(داد)
_آه فهمیدی چ باهوشی
هانا:چی از جونش میخوای چیکارش داری
_ی پشه ی مزاحم باید کشته بشه دیگه دخترگلم
نمیخواستم اینکارو کنم ولی به حدی روح روانمو به بازی گرفته بود که فقط فهمیدم به سمتش حمله ور شدم و یقه شو گرفتم
هانا: هیچ فرقی بااون هیجونگ نداری جفتتون یکیین میدونی چ پیشنهادی داده اینکه یا باهاش ازدواج کنم یا هویتمو به افسر جئون میگه بنظرت چیکار کنم(نیشخند)
خودمو ازش فاصله دادم
_چ چی ینی چی که بهت همچین چیزی گفته اون عوضی(داد)
هانا:تو کل زندگیمو ازم گرفتی از همون بچگی برای ارامش خواهرم با اینکه جانشینت اون بود منو توی این کثافت غرق کردی چون اون این شغلو نمیخواست چون ناراحتش میکرد پس توام برای اینکه اون ناراحت نشه گفتی بزا دختر کوچیکمو بکشونم تو این لجن زار با اینکه من حتی بیشتر ازون میترسیدم از شغلت از مافیا بودنت از همه چی ولی ببین چیکار باهام کردی، تو کل زندگیمو به فنا دادی توی اینهمه مصیبتو بدبختی اون پسر تنها دلخوشیمه وقتایی که حالم خوب باشه بد بلشه مریضم اونه که کنارمه نه پدرمادرم که شماهایین
_ها.....
هانا:لللطفا دارم برای اولین بار ازت خواهش میکنم دست از سرش بردار
_ینی اون پسر اینقد برات باارزشه که تویی که هیچوقت چیزی ازم نخواستی داری التماس میکنی کاریش نداشته باشم
هانا: میبینی که ارع لطفاا ولش کن فقط
_هه باشه اگه اینقد برات مهمه باشه دیگت کاریش ندارم
هانا:فقط هیجونگو من باید چیکارکنم
_.........
هانا: تو کی هستی
اون نشونه روی دست اینم بودو نشون ازین میداد که اینم ازون نوچه های بابامه جوابی بهم نداد یا بهتر بگم مینگیه مزاحم فرصتشو نداد که به حرف بیاد
مینگیو: اون کیه
ایندفعه فقط ی هوله ساده نبود و محکم روی زمین پرت شدم
و اونم پا به فرار گذاشت
مینگیوی احمق زود خودشو بهم رسوند و همینطور که از روی زمین بلندم میکرد گفت
_خوبیی
هانا: احمقق برو اون حرومیو بگیر
ولی دیگه کار از کار گذشته بود و اون رفته بود
پاشدم و مشتی به دهن وامونده مینگی زدم
هانا: چرا همیشه بدموقع میای(داد)
مینگیو: چته وحشیی مگه داشتی چیکار میکردی(داد)
هانا: اون عوضیی که در رفت میخواست کوکو بکشه دیدن که توی اداره موفق نشدن خواسته اینجا کارشو بسازه اگه به موقع نمیرسیدم ممکن بود کوک بمیره میفهمی
اونم که از من عصبی تر مشتشو به دیوار کوبید
هانا: پیش کوک بمون منم برمیگردم
بدون توجه به داد و هوارای مینگی از بیمارستان خارج شدم و به سمت کاخ بابام یا بهتر بگم دشمنم راه افتادم
***
هانا: بابا کجاست
مامانمی که سعی داشت ارومم کنه با صدای اروم لب زد
_تو اتاقشه
تا خواستم به سمت اتاقش برم خودش پیداش شد
_چیشده
هانا: هه میگی چی شده میخواستی جونگ کوکو بکشی بعد میگی چیشده با اون حرومی دست به یکی کردی بعد میگی چیشده(داد)
_آه فهمیدی چ باهوشی
هانا:چی از جونش میخوای چیکارش داری
_ی پشه ی مزاحم باید کشته بشه دیگه دخترگلم
نمیخواستم اینکارو کنم ولی به حدی روح روانمو به بازی گرفته بود که فقط فهمیدم به سمتش حمله ور شدم و یقه شو گرفتم
هانا: هیچ فرقی بااون هیجونگ نداری جفتتون یکیین میدونی چ پیشنهادی داده اینکه یا باهاش ازدواج کنم یا هویتمو به افسر جئون میگه بنظرت چیکار کنم(نیشخند)
خودمو ازش فاصله دادم
_چ چی ینی چی که بهت همچین چیزی گفته اون عوضی(داد)
هانا:تو کل زندگیمو ازم گرفتی از همون بچگی برای ارامش خواهرم با اینکه جانشینت اون بود منو توی این کثافت غرق کردی چون اون این شغلو نمیخواست چون ناراحتش میکرد پس توام برای اینکه اون ناراحت نشه گفتی بزا دختر کوچیکمو بکشونم تو این لجن زار با اینکه من حتی بیشتر ازون میترسیدم از شغلت از مافیا بودنت از همه چی ولی ببین چیکار باهام کردی، تو کل زندگیمو به فنا دادی توی اینهمه مصیبتو بدبختی اون پسر تنها دلخوشیمه وقتایی که حالم خوب باشه بد بلشه مریضم اونه که کنارمه نه پدرمادرم که شماهایین
_ها.....
هانا:لللطفا دارم برای اولین بار ازت خواهش میکنم دست از سرش بردار
_ینی اون پسر اینقد برات باارزشه که تویی که هیچوقت چیزی ازم نخواستی داری التماس میکنی کاریش نداشته باشم
هانا: میبینی که ارع لطفاا ولش کن فقط
_هه باشه اگه اینقد برات مهمه باشه دیگت کاریش ندارم
هانا:فقط هیجونگو من باید چیکارکنم
_.........
۴.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.