مافیا عاشق PART 4
×دو ماه بعد×
JIMIN
داشتم کتاب میخوندم که دیدم کوک اومد وقتی سرمو بالا گرفتم یه لحظه قلبم وایستاد
جیمین:(هی کشیدن((همون جیغ)ک..ک...کوک(با بغض)چ....چیکار کردی؟؟....
JIMIN
سریع رفتم نزدیکش و روی دست و صورت خونیش دستمو گزاشتم
جیمین:چه غلطی کردی؟؟!
کوک:کشتمش(سرد)
جیمین:ک....ک...کیو؟؟!
کوک:اون عوضیو
جیمین:(اشکش در اومد)چه...چه....چه غلطی کردی کوک
کوک:احمق چرا نمیفهمی کشتمش میفهمی کشتمش من یع مافیام مثله تو ام احمق و ترسو نیستم که از کشتن کسی بترسم اون واقعا ا/ت رو دوست داشت کسی هم بجز من صاحب ا/ا نیست میفهمی؟؟!*عربده*
راوی:کوک همینطوری داشت سره جیمین عربده میکشید و جیمین هم فقط نگاش میکرد ولی یهو جیمین افتاد رو زمین و بیهوش شد
کوک:جیمین پاشو مسخره بازی در نیار،پاشو
×دو ساعت بعد×
JIMIN
وقتی به هوش اومدم دیدم رو تختم و کوک بغلم خوابیده چیشد که بیهوش شدم؟من بخاطر به آدم مرده که بیهوش نمیشم،صد در صد بخاطر عربده کشیدن های کوک بوده خواست پاشه که سرش گیج رفت و افتاد رو زمین ولی خب کوک توی خواب عمیقی بود و بیدار نشد
راوی:جیمین سریع خودشو جمع کرد و روی تخت دراز کشید به صورت کوک خیره بود احساس کرد کوک نیاز به بغل داره پس بغلش کرد کوک خیلی وقتا سرد بود ولی خب توی دلش هیچی نبود نه کوک آدمی سنگ دلی که نشون میداد بود نه جیمین هیونگ سنگ دلی بود هر دوشون خیلی از آدما رو دست خورده بودن
×ساعت ده شب×
KOOK
از خواب بلند شدم و دیدم تو بغل جیمینم بغلش خیلی نرم بود برای همین بود که زیاد خوابیده بودن چون من همیشه بالای دو ساعت نمیتونستم بخوابم
کوک توی ذهنش:الان که ساعت دهه بازم میخوابم دیگه شبه
راوی:کوک دوباره خودشو توی بغل هیونگش کرد و به خواب رفت
شرایط پارت ۵
۷ لایک
۸ کامنت
JIMIN
داشتم کتاب میخوندم که دیدم کوک اومد وقتی سرمو بالا گرفتم یه لحظه قلبم وایستاد
جیمین:(هی کشیدن((همون جیغ)ک..ک...کوک(با بغض)چ....چیکار کردی؟؟....
JIMIN
سریع رفتم نزدیکش و روی دست و صورت خونیش دستمو گزاشتم
جیمین:چه غلطی کردی؟؟!
کوک:کشتمش(سرد)
جیمین:ک....ک...کیو؟؟!
کوک:اون عوضیو
جیمین:(اشکش در اومد)چه...چه....چه غلطی کردی کوک
کوک:احمق چرا نمیفهمی کشتمش میفهمی کشتمش من یع مافیام مثله تو ام احمق و ترسو نیستم که از کشتن کسی بترسم اون واقعا ا/ت رو دوست داشت کسی هم بجز من صاحب ا/ا نیست میفهمی؟؟!*عربده*
راوی:کوک همینطوری داشت سره جیمین عربده میکشید و جیمین هم فقط نگاش میکرد ولی یهو جیمین افتاد رو زمین و بیهوش شد
کوک:جیمین پاشو مسخره بازی در نیار،پاشو
×دو ساعت بعد×
JIMIN
وقتی به هوش اومدم دیدم رو تختم و کوک بغلم خوابیده چیشد که بیهوش شدم؟من بخاطر به آدم مرده که بیهوش نمیشم،صد در صد بخاطر عربده کشیدن های کوک بوده خواست پاشه که سرش گیج رفت و افتاد رو زمین ولی خب کوک توی خواب عمیقی بود و بیدار نشد
راوی:جیمین سریع خودشو جمع کرد و روی تخت دراز کشید به صورت کوک خیره بود احساس کرد کوک نیاز به بغل داره پس بغلش کرد کوک خیلی وقتا سرد بود ولی خب توی دلش هیچی نبود نه کوک آدمی سنگ دلی که نشون میداد بود نه جیمین هیونگ سنگ دلی بود هر دوشون خیلی از آدما رو دست خورده بودن
×ساعت ده شب×
KOOK
از خواب بلند شدم و دیدم تو بغل جیمینم بغلش خیلی نرم بود برای همین بود که زیاد خوابیده بودن چون من همیشه بالای دو ساعت نمیتونستم بخوابم
کوک توی ذهنش:الان که ساعت دهه بازم میخوابم دیگه شبه
راوی:کوک دوباره خودشو توی بغل هیونگش کرد و به خواب رفت
شرایط پارت ۵
۷ لایک
۸ کامنت
۶.۵k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.