حلقه های مافیا(Part ¹⁵)
فلش بک (داخل بیمارستان)
رفتم سمت بخش پذیرش
ا.ت:سلام خسته نباشید
پرستار:بله میتونم کمکتون کنم؟!
ا.ت:…دنبال بیماری به اسم چان لارا هستن
پرستار:چه نسبتی باهاشون دارین؟!
ا.ت:دوستشم
پرستار:کارت شناسناییتون لطفاً
کارتمو دادم
پرستار:اتاق ۱۱۶ انتهای راهرو
(نکته:چون ا.ت نسبت فامیلی با لارا نداره کارت شناساییش رو گرو گرفتن که اگه بلایی سر بیمار آورد همه ی اطلاعاتش رو داشته باشن)
بعد از کلی گشتن اتاق ۱۱۶ رو پیدا کردم و رفتم داخل با چیزی که دیدم شوکه شدم لارا رو تخت بیمارستان رو یک از چشماش پانسمان خونی بود کلی سرم و دستگاه بهش وصل شده بود مایک هم بالا سرش بود سریع
رفتم سمت تختش از مایک پرسیدم چی شده ولی جوابی نداد لارا به صدای بی جون
گفت:مایک برو بیرون
مایک بدون هیچ حرفی رفت بیرون نشستم رو صندلی که کنار تخت بود و
پرسیدم: لارا چی شده؟!اون شب تو جنگل چی شد؟!
لارا:منو جاندی داشتیم وسایل رو جمع میکردیم من از جاندی خواستم برای
هیجان تو جنگل مسابقه بدیم تا بعداً برم پیش بقیه پز بدم ولی جاندی قبول نکرد که بعد از یکم اصرار کردن من راضی شد یه خونه تو جنگل بودکه قرار شد اون خط پایانمون باشه به چند دیقه هوا تاریک شد نمیدونم
چیشد که یکم بعد دیگه جاندی رو نمیدیدم فک کردم قایم شده تا منو بترسونه واسه همین جدی نگرفتم و دنبالش گشتم تو همین حین بارون گرفت کم کم نامید شدم و قبول کردم که گم شدم ولی سعی کردم حداقل
جاندی رو پیدا کنم گوشی آنتن نمیداد یکم که توجه کردم یه صداهایی میومد فهمیدم صدای زوزه ی گرگه صدا همش نزدیک تر میشد ولی چون تاریک بود چیز خاصی نمیدیدم اما احساس کردم دوتا چشم طوسی جلومه یهو یه چیز سنگین پرید رو صورتم (لرزش صدا) کاملا معلوم بود که گرگه…پنجه ش رو روی چشمم کشید و… (دستشو برد سمت چشمش) من دیگه (بغض) .…
یهو زد زیر گریه که پرستار و مایک اومدن داخل
مایک:ا.ت بنظرم بهتره بری بیرون
ا.ت:…(شوکه)
رفتم بیرون رو صندلی نشستم بعد ۱۰ مین مایک اومد کنارم نشست و
گفت:یه گرگ بهش حمله کرد …و یه جنگل بان نجاتش داد…
کوک ویو
چند روزه از ا.ت خبری نیس نه زنگ میزنه نه پیام میده جواب زنگ و پیام هام هم نمیده نکنه رفته با یکی دیگه؟! یا چیزیش شده؟! امروز میخوام برم پیشش از آدمام شنیدم مامان باباش براش خونه گرفتن
رفتم سمت بخش پذیرش
ا.ت:سلام خسته نباشید
پرستار:بله میتونم کمکتون کنم؟!
ا.ت:…دنبال بیماری به اسم چان لارا هستن
پرستار:چه نسبتی باهاشون دارین؟!
ا.ت:دوستشم
پرستار:کارت شناسناییتون لطفاً
کارتمو دادم
پرستار:اتاق ۱۱۶ انتهای راهرو
(نکته:چون ا.ت نسبت فامیلی با لارا نداره کارت شناساییش رو گرو گرفتن که اگه بلایی سر بیمار آورد همه ی اطلاعاتش رو داشته باشن)
بعد از کلی گشتن اتاق ۱۱۶ رو پیدا کردم و رفتم داخل با چیزی که دیدم شوکه شدم لارا رو تخت بیمارستان رو یک از چشماش پانسمان خونی بود کلی سرم و دستگاه بهش وصل شده بود مایک هم بالا سرش بود سریع
رفتم سمت تختش از مایک پرسیدم چی شده ولی جوابی نداد لارا به صدای بی جون
گفت:مایک برو بیرون
مایک بدون هیچ حرفی رفت بیرون نشستم رو صندلی که کنار تخت بود و
پرسیدم: لارا چی شده؟!اون شب تو جنگل چی شد؟!
لارا:منو جاندی داشتیم وسایل رو جمع میکردیم من از جاندی خواستم برای
هیجان تو جنگل مسابقه بدیم تا بعداً برم پیش بقیه پز بدم ولی جاندی قبول نکرد که بعد از یکم اصرار کردن من راضی شد یه خونه تو جنگل بودکه قرار شد اون خط پایانمون باشه به چند دیقه هوا تاریک شد نمیدونم
چیشد که یکم بعد دیگه جاندی رو نمیدیدم فک کردم قایم شده تا منو بترسونه واسه همین جدی نگرفتم و دنبالش گشتم تو همین حین بارون گرفت کم کم نامید شدم و قبول کردم که گم شدم ولی سعی کردم حداقل
جاندی رو پیدا کنم گوشی آنتن نمیداد یکم که توجه کردم یه صداهایی میومد فهمیدم صدای زوزه ی گرگه صدا همش نزدیک تر میشد ولی چون تاریک بود چیز خاصی نمیدیدم اما احساس کردم دوتا چشم طوسی جلومه یهو یه چیز سنگین پرید رو صورتم (لرزش صدا) کاملا معلوم بود که گرگه…پنجه ش رو روی چشمم کشید و… (دستشو برد سمت چشمش) من دیگه (بغض) .…
یهو زد زیر گریه که پرستار و مایک اومدن داخل
مایک:ا.ت بنظرم بهتره بری بیرون
ا.ت:…(شوکه)
رفتم بیرون رو صندلی نشستم بعد ۱۰ مین مایک اومد کنارم نشست و
گفت:یه گرگ بهش حمله کرد …و یه جنگل بان نجاتش داد…
کوک ویو
چند روزه از ا.ت خبری نیس نه زنگ میزنه نه پیام میده جواب زنگ و پیام هام هم نمیده نکنه رفته با یکی دیگه؟! یا چیزیش شده؟! امروز میخوام برم پیشش از آدمام شنیدم مامان باباش براش خونه گرفتن
۷.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.