در خواست برای زندگی
در خواست برای زندگی
ات:یاااااااا اینکارو نکن
اسلاید ۲ لباس ات
چراااا آخه چراا؟
سومین:برای چی باهاش قرار گذاشتی...به همون دلیل
ات:سومینااااا یادته؟ما دوستیم...من مگه نیمه جونت نیستم؟
سومین:هه....خیلی ساده ای
و از پرتگاه هولش داد
از قضا پسر.......یا چه بهتر که بگم مافیا اون نزدیکی داشت استراحت میکرد
بله درست حدس زدید روبروی دره داشت استراحت میکرد😑
وقتی سومین دختر رو هول داد و فرار کرد پسر دوید به دختر را گرفت اشک تو چشمای دختر موج میزد پسر چند لحظه به چشمای دختر خیره شد دست دختر داشت لیز میخورد پس سریع کشیدش بالا
یونگی: برای چی وقتی هولت داد هولش نداری؟ فقط دستشو میگرفتی اینجوری اونم با تو میافتاد(داد)
ات: من....من متاسفم.... اون دوستم بود......پس فکر کردم.....چیزه فقط داره تهدیدم میکنه......و....و..نمیخواد واقعاً منو بندازه پایین....(خجالت و بغض صگی)
یونگی: چنان مافیایی ازت بسازم که اون سرش ناپیدا
خیلی سادهای......
ات:جانم؟مافیا؟(ترسید)
پسر دخترک را گذاشت داخل ماشینش و دوید سمت سومین اون دختر هم داشت فرار میکرد اما بعد از ۱۰ دقیقه بالاخره پیداش کرد
یونگیخب خب خب....خانما خانما
سومین:تو دیگه کدوم خری هستی؟(داد)
یونگی:امممممممم....بزار فک کنم......همون خری که قراره بکشدت(آخرش با یه لبخند ترسناک)
پسرک دختر رو از دره هول داد و دختر افتاد و مرد😑
سه سال از اون روز گذشت و حالا دختر و یونگی خطرناکترین مافیای جهان شدند
*ماموریت
اسلاید ۳ لباس ات
یونگی:ات اون رو میبینی؟اگه اونو بکشی همه جیز تموم میشه
ات:بعد از ۳ ماه تازه اینو بکشم؟اوکی....بسپرش به هودم
یونگی:برو هواتو دارم
و کشتش....(چی بگم خو؟)
پسر به بهونه صحبت دختر رو به یک کافه دعوت کرد قصد داشت اونجا ازش خواستگاری کنهو اینکار رو هم کرد
جلوی دخترزانو زد
یونگی:باهام ازدواج میکنی؟
ات:خیلی طولش دادی....البته(پرید بغلش)
*روز عروسی
اسلاید ۴ و ۵ لباس عروسی یونگی و ات
*قبل از ورود به سالن
ات:پیشی؟
یونگی:جانم؟
ات:همیشه پیشم میمونی؟دوسم داری؟
یونگی:دوست ندارم....عاشقتم.....و اینکه چرا نمونم؟
ات:😁😁❤️
پایان
درخواست کسی بود واسه تولد یونگی....ولی دیر شد....ببخشید
کامنت؟
لایک؟
ات:یاااااااا اینکارو نکن
اسلاید ۲ لباس ات
چراااا آخه چراا؟
سومین:برای چی باهاش قرار گذاشتی...به همون دلیل
ات:سومینااااا یادته؟ما دوستیم...من مگه نیمه جونت نیستم؟
سومین:هه....خیلی ساده ای
و از پرتگاه هولش داد
از قضا پسر.......یا چه بهتر که بگم مافیا اون نزدیکی داشت استراحت میکرد
بله درست حدس زدید روبروی دره داشت استراحت میکرد😑
وقتی سومین دختر رو هول داد و فرار کرد پسر دوید به دختر را گرفت اشک تو چشمای دختر موج میزد پسر چند لحظه به چشمای دختر خیره شد دست دختر داشت لیز میخورد پس سریع کشیدش بالا
یونگی: برای چی وقتی هولت داد هولش نداری؟ فقط دستشو میگرفتی اینجوری اونم با تو میافتاد(داد)
ات: من....من متاسفم.... اون دوستم بود......پس فکر کردم.....چیزه فقط داره تهدیدم میکنه......و....و..نمیخواد واقعاً منو بندازه پایین....(خجالت و بغض صگی)
یونگی: چنان مافیایی ازت بسازم که اون سرش ناپیدا
خیلی سادهای......
ات:جانم؟مافیا؟(ترسید)
پسر دخترک را گذاشت داخل ماشینش و دوید سمت سومین اون دختر هم داشت فرار میکرد اما بعد از ۱۰ دقیقه بالاخره پیداش کرد
یونگیخب خب خب....خانما خانما
سومین:تو دیگه کدوم خری هستی؟(داد)
یونگی:امممممممم....بزار فک کنم......همون خری که قراره بکشدت(آخرش با یه لبخند ترسناک)
پسرک دختر رو از دره هول داد و دختر افتاد و مرد😑
سه سال از اون روز گذشت و حالا دختر و یونگی خطرناکترین مافیای جهان شدند
*ماموریت
اسلاید ۳ لباس ات
یونگی:ات اون رو میبینی؟اگه اونو بکشی همه جیز تموم میشه
ات:بعد از ۳ ماه تازه اینو بکشم؟اوکی....بسپرش به هودم
یونگی:برو هواتو دارم
و کشتش....(چی بگم خو؟)
پسر به بهونه صحبت دختر رو به یک کافه دعوت کرد قصد داشت اونجا ازش خواستگاری کنهو اینکار رو هم کرد
جلوی دخترزانو زد
یونگی:باهام ازدواج میکنی؟
ات:خیلی طولش دادی....البته(پرید بغلش)
*روز عروسی
اسلاید ۴ و ۵ لباس عروسی یونگی و ات
*قبل از ورود به سالن
ات:پیشی؟
یونگی:جانم؟
ات:همیشه پیشم میمونی؟دوسم داری؟
یونگی:دوست ندارم....عاشقتم.....و اینکه چرا نمونم؟
ات:😁😁❤️
پایان
درخواست کسی بود واسه تولد یونگی....ولی دیر شد....ببخشید
کامنت؟
لایک؟
۵.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.