جرعت و حقیقت ... part 12
نزدیک بود بره یه جایه بد تر بشینه پس صاف نشست و دیگه تکون نخورد
کوک که فهمید چرا یونا اینطوری میکنه خندش گرفته بود ولی جلو باباش خودشو نگه داشت
کوک : خب می شنوم چی کارم داشتی ؟
بابای کوک : من تو را این طوری تربیت کردم حداقل نباید یکم پذیرایی ازم بکنی ؟ * یکم داد و عصبی
کوک : نه عمم تربیتم کرده نه نباید بکنم
بابای کوک : چه انتظاری از پسری دارم که حتی در هم روم باز نکرد
کوک : هیچ انتظاری * خنده
بابای کوک : زهر مارررر * داد
کوک : خب می خواستید حرف بزنید * جدی
بابای کوک : یه بار دیگه این رفتارو ازت ببینم چنان میزنم که نخوای پاشی در واقع نتونی پاشی
کوک : چشم دیگه تکرار نمیشه * جدی
یونا هنگ به این دو تا نگاه میکرد و تو ذهنش این بود که اینا چرا اینجوری میکنن
بابای کوک : خب در مورد موضوعی که اومدم باهات حرف بزنم باید بگم که ...
لایک : ۱۳
کامنت : ۵
ممنون میشم نظرتونو راجب فیکم بهم بگید
اگه بد هم مینویسم راستشو بگید که ادامه ندم دیگه
کوک که فهمید چرا یونا اینطوری میکنه خندش گرفته بود ولی جلو باباش خودشو نگه داشت
کوک : خب می شنوم چی کارم داشتی ؟
بابای کوک : من تو را این طوری تربیت کردم حداقل نباید یکم پذیرایی ازم بکنی ؟ * یکم داد و عصبی
کوک : نه عمم تربیتم کرده نه نباید بکنم
بابای کوک : چه انتظاری از پسری دارم که حتی در هم روم باز نکرد
کوک : هیچ انتظاری * خنده
بابای کوک : زهر مارررر * داد
کوک : خب می خواستید حرف بزنید * جدی
بابای کوک : یه بار دیگه این رفتارو ازت ببینم چنان میزنم که نخوای پاشی در واقع نتونی پاشی
کوک : چشم دیگه تکرار نمیشه * جدی
یونا هنگ به این دو تا نگاه میکرد و تو ذهنش این بود که اینا چرا اینجوری میکنن
بابای کوک : خب در مورد موضوعی که اومدم باهات حرف بزنم باید بگم که ...
لایک : ۱۳
کامنت : ۵
ممنون میشم نظرتونو راجب فیکم بهم بگید
اگه بد هم مینویسم راستشو بگید که ادامه ندم دیگه
۱۰.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.