احساس او 𝐏𝟗
#فیک
قیافش در هم فرو رفت و فقط پاشد و سعی کرد از من فق دور شه....
پرش زمانی=۴ساعت بعد
دم در بودم ک بابام اومد و سوار ماشین شدم مث همیشه فلیکس صندلی جلو و راشل و الیویا پیش من نشستن
وقتی رسیدیم خونه حالم بد بود
ب مامان (همون نامادریه) گفتم چشام سیاهی میره اونم گف برو ب بابات بگو برات قرص بگیره منم گفتم و وقتی داشتم از پیش بابام می رفتم فلیکس اومد
فلیکس (خطاب ب بابام) :آجوشی قرص.... خوبه
من از درون داشتم متلاشی می شدم می خواستم بگیرم خفش کنم پسره پرو رو ب بابای من میگه آجوشیییی؟ من قیافه مامان خدش از بابای من پیر ترع واقعا چطوری می تونه اینقدر پرو باشه
فقط رفتم تا ریختشو نبینم تلاش داشتم اتفاق امروزو فراموش کنم
اون همینجوری الکی الکی بین منو دوستام فاصله انداخت(همون فاصلع زیاد بینمون رو بیشتر کرد) .
فشار می خوردم و تلاش داشتم فراموش کنم چون قراره اونو تا آخر عمرم ببینم:|
حتی تصورش روانیم می کرد اون... اون واقعا.... بی خیال
سرم داره گیج میره اگه خدمو الکی عصبانی کنم ممکنه غش کنم
راشل:حالت خوبه؟
من: آره چطور مگه
راشل:خیلی لنگ میزنی ب نظر نمیاد حالت خوب باشه
یهو گریم گرفت(چرا کنترلم رو از دست دادممممم؟)
دویدم بغل راشل
راشل:آروم آروم چرا گریه میکنی چیزی نیس
من:*گریه
راشل همونطور که بغلش کرده بودم موهام رو نوازش می کرد
راشل:نمی خوای بگی چی شده
من:*سکوت
هق هق می زدم و تلاش داشتم آروم بشم
از بغلش اومدم بیرون و تو چشماش نگاه کردم...
ادامه دارد...
قیافش در هم فرو رفت و فقط پاشد و سعی کرد از من فق دور شه....
پرش زمانی=۴ساعت بعد
دم در بودم ک بابام اومد و سوار ماشین شدم مث همیشه فلیکس صندلی جلو و راشل و الیویا پیش من نشستن
وقتی رسیدیم خونه حالم بد بود
ب مامان (همون نامادریه) گفتم چشام سیاهی میره اونم گف برو ب بابات بگو برات قرص بگیره منم گفتم و وقتی داشتم از پیش بابام می رفتم فلیکس اومد
فلیکس (خطاب ب بابام) :آجوشی قرص.... خوبه
من از درون داشتم متلاشی می شدم می خواستم بگیرم خفش کنم پسره پرو رو ب بابای من میگه آجوشیییی؟ من قیافه مامان خدش از بابای من پیر ترع واقعا چطوری می تونه اینقدر پرو باشه
فقط رفتم تا ریختشو نبینم تلاش داشتم اتفاق امروزو فراموش کنم
اون همینجوری الکی الکی بین منو دوستام فاصله انداخت(همون فاصلع زیاد بینمون رو بیشتر کرد) .
فشار می خوردم و تلاش داشتم فراموش کنم چون قراره اونو تا آخر عمرم ببینم:|
حتی تصورش روانیم می کرد اون... اون واقعا.... بی خیال
سرم داره گیج میره اگه خدمو الکی عصبانی کنم ممکنه غش کنم
راشل:حالت خوبه؟
من: آره چطور مگه
راشل:خیلی لنگ میزنی ب نظر نمیاد حالت خوب باشه
یهو گریم گرفت(چرا کنترلم رو از دست دادممممم؟)
دویدم بغل راشل
راشل:آروم آروم چرا گریه میکنی چیزی نیس
من:*گریه
راشل همونطور که بغلش کرده بودم موهام رو نوازش می کرد
راشل:نمی خوای بگی چی شده
من:*سکوت
هق هق می زدم و تلاش داشتم آروم بشم
از بغلش اومدم بیرون و تو چشماش نگاه کردم...
ادامه دارد...
۵.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.