part25
سانا:دندون هامو بهم فشردم و غریدم
یک بار دیگه سعی کنی بهش آسیب بزنی یا به هرکدوممون آسیب بزنی کاری میکنم که اون گفت!
چشم هاتو میبندم ولی گوش هاتو نه تا خودت صدای زنده به گور شدنت بشنوی و صدای قدم های منو به یاد داشته باشی(نفس نفس)
کمی خم شدم و از یقش کشیدم
سانایی که فکر میکردی مرده جئون بهت گفته بود کابوس شبات میشم نه؟(شروع به خندیدن کرد و بعد جدی گفت)
قاتلی که هر شب میاد و بیدارت میکنه یک ساعت دیر میفرستمش دلتنگت میشه(پوزخند)
یادته بهت چی گفتم؟قوانین رو من مینویسم و کسی هم نمیتونه منو متوقف کنه!
الان هم از جلوی چشمم پودر شو(عربده)
جئون بزرگ ترسیده یقشو از چنگ سانا جدا کرد و به سمت خروجی رفت
سانا عصبی دستی تو موهاش کشید و وقتی به پشت سرش برگشت با ۶ جفت چشم روبه رو شد!
ولی بی اهمیت به سمت کوک رفت که متوجه نگاه خیرخ کوک به تی وی شد مجسمه رو از میز برداشت و به سمت تی وی پرت کرد که همه با صداش تو جاش پرید به صورت کوک خیره شدکه خیس از اشک بود با دست هاش پاک کرد که کوک سانا رو بغل کرد و سرشو تو گردن سانا قایم کرد پاهای پسرک که سست شده بود وزنش رو روی سانا انداخت که سانا اروم همراه با کوک زمین نشست که صدای هق هق های کوک بلند شد
با گریه های کوک سانا هم گریش کرفته بود و اونم اشک میریخت سرنوشتی که کائنات برای اونا نوشته بود واقعا عجیب و درد ناک بود
یکی عشقش رو از دست داده و دیگری سال هاست چشم انتظار برگشتن عشقه
بعد این که دل سیر گریه کردن
سانا دست روی دو طرف صورت کوک گذاشت و با لبخند اشک الود گفت
سانا:برای هر قطره اشکت دنیا رو آتیش میزنم اوپا!!
پس کاری نکن دنیا از این خاکستر تر بشه
کوک: باشه ...(لبخند درد ناک)
سانا:امروز تولد یکی یدونمه نه؟
پس بریم که خوشبگذرونیم!(اشک های کوک رو پاک کرد و بلندش کرد
سانا:ببین هیونگ هاتم اینجان اومدن تا تو رو ببرن مگه نه ؟
اعضا که تا الان با چشم های اشکی به اون دو نفر خیره بود سریع اشک ها شو نو پاک کردن و تائید کردن ولی یک نفر میونشون فقط و فقط به سانا خیره بود و قلبش با هر اشک سانا فشرده میشد
کوک:میدونم نونا میدونن(لبخند)
سانا:بالاخره
سرشو پایین اوردم و پیشونیش رو بوسیدم و بعدم به نامجون و بقیه اشاره کردم تا ببرنش همه خوشحال خندون بیرون بردنش ولی اون یک نفر حتی از جاشم تکون نخورد
سانا:چیزی هست؟
یک بار دیگه سعی کنی بهش آسیب بزنی یا به هرکدوممون آسیب بزنی کاری میکنم که اون گفت!
چشم هاتو میبندم ولی گوش هاتو نه تا خودت صدای زنده به گور شدنت بشنوی و صدای قدم های منو به یاد داشته باشی(نفس نفس)
کمی خم شدم و از یقش کشیدم
سانایی که فکر میکردی مرده جئون بهت گفته بود کابوس شبات میشم نه؟(شروع به خندیدن کرد و بعد جدی گفت)
قاتلی که هر شب میاد و بیدارت میکنه یک ساعت دیر میفرستمش دلتنگت میشه(پوزخند)
یادته بهت چی گفتم؟قوانین رو من مینویسم و کسی هم نمیتونه منو متوقف کنه!
الان هم از جلوی چشمم پودر شو(عربده)
جئون بزرگ ترسیده یقشو از چنگ سانا جدا کرد و به سمت خروجی رفت
سانا عصبی دستی تو موهاش کشید و وقتی به پشت سرش برگشت با ۶ جفت چشم روبه رو شد!
ولی بی اهمیت به سمت کوک رفت که متوجه نگاه خیرخ کوک به تی وی شد مجسمه رو از میز برداشت و به سمت تی وی پرت کرد که همه با صداش تو جاش پرید به صورت کوک خیره شدکه خیس از اشک بود با دست هاش پاک کرد که کوک سانا رو بغل کرد و سرشو تو گردن سانا قایم کرد پاهای پسرک که سست شده بود وزنش رو روی سانا انداخت که سانا اروم همراه با کوک زمین نشست که صدای هق هق های کوک بلند شد
با گریه های کوک سانا هم گریش کرفته بود و اونم اشک میریخت سرنوشتی که کائنات برای اونا نوشته بود واقعا عجیب و درد ناک بود
یکی عشقش رو از دست داده و دیگری سال هاست چشم انتظار برگشتن عشقه
بعد این که دل سیر گریه کردن
سانا دست روی دو طرف صورت کوک گذاشت و با لبخند اشک الود گفت
سانا:برای هر قطره اشکت دنیا رو آتیش میزنم اوپا!!
پس کاری نکن دنیا از این خاکستر تر بشه
کوک: باشه ...(لبخند درد ناک)
سانا:امروز تولد یکی یدونمه نه؟
پس بریم که خوشبگذرونیم!(اشک های کوک رو پاک کرد و بلندش کرد
سانا:ببین هیونگ هاتم اینجان اومدن تا تو رو ببرن مگه نه ؟
اعضا که تا الان با چشم های اشکی به اون دو نفر خیره بود سریع اشک ها شو نو پاک کردن و تائید کردن ولی یک نفر میونشون فقط و فقط به سانا خیره بود و قلبش با هر اشک سانا فشرده میشد
کوک:میدونم نونا میدونن(لبخند)
سانا:بالاخره
سرشو پایین اوردم و پیشونیش رو بوسیدم و بعدم به نامجون و بقیه اشاره کردم تا ببرنش همه خوشحال خندون بیرون بردنش ولی اون یک نفر حتی از جاشم تکون نخورد
سانا:چیزی هست؟
۵.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.