دو اسلاید
هیچوقت ندیده بودم قهوه بخوره ،
میگفت قهوه که میخورم سرم درد میکنه ، دست و پام لمس میشه مخصوصا دست چپم ،
تو ۳۰ سالگی یه بار تو یکی از کافه های انقلاب دیدمش ، درست رو گوشه ای ترین صندلی سالن نشسته بود و قهوه میخورد ، برام سوال بود ، یعنی سرش درد نمیکنه؟
یا بدنش بی حس نمیشه ؟
این چند سال سراغی ازش نگرفته بودم و زشت بود یه بارکی برم بگم ، سلام جانِ من
حالت چطوره ؟
تو ؟
اینجا ؟
قهوه ؟
خودتی ؟
اما کنجکاو بودم ، دلمم کمی ، فقط کمی هوس کرده بود از نزدیک چشماش و ببینه .
نزدیکش شدم ، بی هوا بدون هیچ حرفی ، صندلی رو به روش و کشیدم و نشستم ،
سرش و که بالا آورد مات موند ،
هیچی نگفت ،
نگاهم کرد و نگاهش کردم ،
دروغِ اگه بگم حال چشماش اون همیشگی بود،
چه همیشگی وقتی همه ی همیشگی هایش عوض شده بود،
اون ادمی که لب به قهوه نمیزد قهوه میخورد،
این یعنی همیشگی نبود .
من هم کمی از همیشگی هایم تغییر کرده بود،
نمونه اش قهوه ای که همیشه عاشقش بودم، معتادش بودم ، حالا سالها بود طعمش رو فراموش کرده بودم ، چون سرم درد میکرد و تنم لمس میشد.
من از سر دلتنگی شده بودم او
و او از سر دلتنگی اش شده بود من...☕
میگفت قهوه که میخورم سرم درد میکنه ، دست و پام لمس میشه مخصوصا دست چپم ،
تو ۳۰ سالگی یه بار تو یکی از کافه های انقلاب دیدمش ، درست رو گوشه ای ترین صندلی سالن نشسته بود و قهوه میخورد ، برام سوال بود ، یعنی سرش درد نمیکنه؟
یا بدنش بی حس نمیشه ؟
این چند سال سراغی ازش نگرفته بودم و زشت بود یه بارکی برم بگم ، سلام جانِ من
حالت چطوره ؟
تو ؟
اینجا ؟
قهوه ؟
خودتی ؟
اما کنجکاو بودم ، دلمم کمی ، فقط کمی هوس کرده بود از نزدیک چشماش و ببینه .
نزدیکش شدم ، بی هوا بدون هیچ حرفی ، صندلی رو به روش و کشیدم و نشستم ،
سرش و که بالا آورد مات موند ،
هیچی نگفت ،
نگاهم کرد و نگاهش کردم ،
دروغِ اگه بگم حال چشماش اون همیشگی بود،
چه همیشگی وقتی همه ی همیشگی هایش عوض شده بود،
اون ادمی که لب به قهوه نمیزد قهوه میخورد،
این یعنی همیشگی نبود .
من هم کمی از همیشگی هایم تغییر کرده بود،
نمونه اش قهوه ای که همیشه عاشقش بودم، معتادش بودم ، حالا سالها بود طعمش رو فراموش کرده بودم ، چون سرم درد میکرد و تنم لمس میشد.
من از سر دلتنگی شده بودم او
و او از سر دلتنگی اش شده بود من...☕
۳.۶k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲