رمان ماه تاریک پارت ۶

صدف:حتما رفته پیش دوست دخترش ولش بچه ها بریم کلاس دیره
سینا:اوکییی ولی صدف به دانیال فکر کننن
صدف:ولکننننن
رفتیم کلاسو سر جاهامون نشستیم
نسترن کنار سارا(همکلاسیمون) و نسیم کنار شیلا و کامران و سینا هم بغل هم
منم که تک بودمو پادشاهی میکردم هیشکی جرعت نشستن کنار منم نداره
سینا:خب منتظر ورود با شکوه دانیال باشید
دیدم دخترا دارن به خودشون میرسم یکی موهاشو شونه میکرد یکی رژ میزد یکی آینرو میخورد ولی خب نمیدونم چرا اصن توی اون سن پسرا یا کلا کاپ زدن عاشق شدن به یه ورم بود
سینا:دختر یکم هیجان داشته باش بلخره قرار بغل تو بشینه ها
صدف:چیییی
+جای خالی دیگه ای نداریم
-عمراااا بره صندلی تک بیاره خو
+الان واقعا داری خودتو میزنی به خنگی یا خنگی؟
-بیا جامونو عوض کنیم
+نووچ
-درکه اصن
سینا:...خب الاناس که بیاد....در باز شد و گل اومد گل که هیچی دسته گل اومدم پسره بد کراش بود البته دخترا اینو بهتر میدونن....
معلم:خب بچه ها این دانیاله از این به بعد تو کلاس ماست...کارش تو شیشه خوبه پس هواشو داشته باشید
صدف:یه جوری سینا تعریف میکرد خوشگله انگار چه حوری پری ایه همشون شبی همن دیگه....تو یه چشم بهم زدن دور دانیال پر شد از دختر حتی نسیم و شیلا و نسترنم رفتن.....سینا تو الان به این میگن خوشگل؟