Part[5]
Part[5]
اسلحه ایی رو روی سرش احساس کرد،رو برگردوند؛هوسوک؟!
هوسوک با جدیت کامل گفت:سیگار نمیکشی،امروز چهارتا کشیدی،سیگار خیلی برات خوب نیست.
یونگی شوکه شده بهش خیره شده بود،می دونست هوسوک توی هر موردی جدی.
هوسوک سیگار رو از لای لب های یونگی بیرون کشید و اون رو زیر پاش له کرد.
_متوجه ایی مگه ن؟
یونگی سر تکون داد و گفت:ب باشه،ح حالا میشه بیاریش پایین؟
هوسوک شلیک کرد،با لبخند گفت:فکر کردی تفنگ پر رو روی سر رفیقم میگیرم؟
یونگی نگاه خشنی ب مین هو انداخت و گفت:میشه لطفا بگی ک نهار رو اماده کنن؟
مین سر خم کرد،متوجه شد ک یونگی میخواد با هوسوک تنها باشه،بیرون رفت.
یونگی با ارامش ب هوسوک گفت:شوخی جالبی نبود.
هوسوک سرش رو پایین انداخت:متاسفم،اما هیچ جوره دیگه ایی نمیتونستم از سیگار دورت کنم،هیونگ من نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد.
+ هوپی،دنیای مافیایی دنیای بی رحمی،بهتره وابستگیت رو نسبت ب من کم کنی،شاید روزی مجبور شدی همین اسلحه رو دوباره رو سرم بگیری،البته پر!
هوسوک چونه یونگی رو گرفت و آوردش بالا.
و بعد گردنش رو بوسید.
همیشه همین کار رو میکرد،چون میدونست یونگی از اینکه کسی صورتش رو ببوسه متنفر بود حتی اگه اون شخص هوسوک باشه.
یونگی خندید:هویییییی،قلقلکم میاد.
دستتو بردار.
مین هو در رو باز کرد و گفت:بیاید غذا...
با دیدن حالت یونگی و هوسوک چشماش گرد شد و شروع کرد کرم ریختن:مزاحم شدم؟
هوسوک فریاد زد:چیییییی؟
هردو عقب رفتند و یونگی پاش خورد ب دیوار بالکن و اه بلندی کشید:زهر مارررر، ک*نی.
مین هو ب در تکیه داد و خندید:نچ نچ فوش نده یونگی.
یونگی سیگاراش رو برداشت و داخل جیبش فرو کرد:غذا آمادس؟
مین هو داخل شد و بسته سیگار رو از جیب یونگی بیرون کشید:ارههه.
یونگی سرش رو پایبن انداخت:شما ها دست ب یکی کردید،من و اذیت کنین؟
مین هو ب دو طرف سر تکون داد و گفت:نوچ،اما دست ب یکی کردیم از این وامونده دورت کنیم.
یونگی عصبی شد:چرا؟چرا دست از سرم ور نمیدارین؟
رو بهشون کرد و با عصبانیت گفت:من دیگ نمیتونم سیگار رو ترک کنم،می فهمین؟
من دیگ نمیتونم یونگی دو سال پیش باشم من تغییر کردم،زیر رو شدم...
اسلحه ایی رو روی سرش احساس کرد،رو برگردوند؛هوسوک؟!
هوسوک با جدیت کامل گفت:سیگار نمیکشی،امروز چهارتا کشیدی،سیگار خیلی برات خوب نیست.
یونگی شوکه شده بهش خیره شده بود،می دونست هوسوک توی هر موردی جدی.
هوسوک سیگار رو از لای لب های یونگی بیرون کشید و اون رو زیر پاش له کرد.
_متوجه ایی مگه ن؟
یونگی سر تکون داد و گفت:ب باشه،ح حالا میشه بیاریش پایین؟
هوسوک شلیک کرد،با لبخند گفت:فکر کردی تفنگ پر رو روی سر رفیقم میگیرم؟
یونگی نگاه خشنی ب مین هو انداخت و گفت:میشه لطفا بگی ک نهار رو اماده کنن؟
مین سر خم کرد،متوجه شد ک یونگی میخواد با هوسوک تنها باشه،بیرون رفت.
یونگی با ارامش ب هوسوک گفت:شوخی جالبی نبود.
هوسوک سرش رو پایین انداخت:متاسفم،اما هیچ جوره دیگه ایی نمیتونستم از سیگار دورت کنم،هیونگ من نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد.
+ هوپی،دنیای مافیایی دنیای بی رحمی،بهتره وابستگیت رو نسبت ب من کم کنی،شاید روزی مجبور شدی همین اسلحه رو دوباره رو سرم بگیری،البته پر!
هوسوک چونه یونگی رو گرفت و آوردش بالا.
و بعد گردنش رو بوسید.
همیشه همین کار رو میکرد،چون میدونست یونگی از اینکه کسی صورتش رو ببوسه متنفر بود حتی اگه اون شخص هوسوک باشه.
یونگی خندید:هویییییی،قلقلکم میاد.
دستتو بردار.
مین هو در رو باز کرد و گفت:بیاید غذا...
با دیدن حالت یونگی و هوسوک چشماش گرد شد و شروع کرد کرم ریختن:مزاحم شدم؟
هوسوک فریاد زد:چیییییی؟
هردو عقب رفتند و یونگی پاش خورد ب دیوار بالکن و اه بلندی کشید:زهر مارررر، ک*نی.
مین هو ب در تکیه داد و خندید:نچ نچ فوش نده یونگی.
یونگی سیگاراش رو برداشت و داخل جیبش فرو کرد:غذا آمادس؟
مین هو داخل شد و بسته سیگار رو از جیب یونگی بیرون کشید:ارههه.
یونگی سرش رو پایبن انداخت:شما ها دست ب یکی کردید،من و اذیت کنین؟
مین هو ب دو طرف سر تکون داد و گفت:نوچ،اما دست ب یکی کردیم از این وامونده دورت کنیم.
یونگی عصبی شد:چرا؟چرا دست از سرم ور نمیدارین؟
رو بهشون کرد و با عصبانیت گفت:من دیگ نمیتونم سیگار رو ترک کنم،می فهمین؟
من دیگ نمیتونم یونگی دو سال پیش باشم من تغییر کردم،زیر رو شدم...
۳.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.