•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_4
#همخونه_اخموی_من
_یه لحظه صبر کن مادر
و با عجله رفت داخل و طولی نکشید با قران و یه کاسه اب اومد خنده ای کردم و گفتم
_بی بی دارم میرم دانشگاه نمیرم سفر که
_حرف نزن بدو بیا از زیر قران ردت کنم
سری تکون دادم و از زیر قران رد شدم زیر لبش زمزمه کرد"خدایا خودت حافظ دخترم باش من فقط همین یکی یدونه رو دارم"
لبخندی به دعاهای قشنگش زدم و از در حیاط بیرون رفتم که کاسه اب پشت سرم ریخت
کارش همین بود وقتیم میرفتم مدرسه اینجور بود تا وقتی از خیابونم نگذشتم و نپیچیدم دم در بود
موقع پیچیدن دستی براش تکون دادم و ب وس ی رو هوا براش فرستادم و پیچیدم
به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و همین که رسیدم اتوبوس اومد و سوار شدم
یکم موند و بعد از چند دقیقه حرکت کرد و نیم ساعت بعد ایستاد خوبیش این بود که ایستگاه سر نبش خیابون دانشگاه بود
از اتوبوس پیاده شدم و از پیاده رو به سمت دانشگاه حرکت کردم
هوای تمیز و باد خنک و صدای خش خش برگ ها که از روی درخت میفتادن و زیر پام له میشدن حس خوبی بهم دست داد
#𝙋𝙖𝙧𝙩_4
#همخونه_اخموی_من
_یه لحظه صبر کن مادر
و با عجله رفت داخل و طولی نکشید با قران و یه کاسه اب اومد خنده ای کردم و گفتم
_بی بی دارم میرم دانشگاه نمیرم سفر که
_حرف نزن بدو بیا از زیر قران ردت کنم
سری تکون دادم و از زیر قران رد شدم زیر لبش زمزمه کرد"خدایا خودت حافظ دخترم باش من فقط همین یکی یدونه رو دارم"
لبخندی به دعاهای قشنگش زدم و از در حیاط بیرون رفتم که کاسه اب پشت سرم ریخت
کارش همین بود وقتیم میرفتم مدرسه اینجور بود تا وقتی از خیابونم نگذشتم و نپیچیدم دم در بود
موقع پیچیدن دستی براش تکون دادم و ب وس ی رو هوا براش فرستادم و پیچیدم
به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و همین که رسیدم اتوبوس اومد و سوار شدم
یکم موند و بعد از چند دقیقه حرکت کرد و نیم ساعت بعد ایستاد خوبیش این بود که ایستگاه سر نبش خیابون دانشگاه بود
از اتوبوس پیاده شدم و از پیاده رو به سمت دانشگاه حرکت کردم
هوای تمیز و باد خنک و صدای خش خش برگ ها که از روی درخت میفتادن و زیر پام له میشدن حس خوبی بهم دست داد
۵۵۵
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.