وانشات archer girl ( دختر کماندار )
داستان از زبان مبن سو :
صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم یه پنکیک برای خودم درست کردم و خوردم و سریع لباسامو پوشیدم و با لیا و سوزی رفتیم تو کلاس تو مدتی که کلاس داشتیم اون پسره رعیس پلیسه همش منو نگاه میکرد و حواسش بهم بود موقع زنگ تفریح سریع ذست لیا و سوزی رو کشیدم و رفتیم تو حیاط که یهو خانم ناظم از تو بلند گو داد زد گفت : کیم مین سو با شما کار دارن بفرمایدید اتاق مدیر
سوزی : باز چه گندی زدی ؟
لیا : ببینم نکنه باز چیزیو شکوندی کلک بدو بدو فرار میکنی ؟
مینسو : نخیر نه گندی زدم نه چیزی شکوندم و فرار میکنم فقط میخواستم با یکی روبه رو نشم که به لطف خانم ناظم شدم
سوزی : خب بگو ببینم کیه
لیا : ایش از فوضولی مردم کیه ؟
مینسو : بعدا بهتون میگم
سوزی خیله خوب باشه اما باید بگیا
لیا : راست میگه من که خیلی کنجکاوم
ناظم : کیممم میننن سووو بیاااا
مینسو : اومدممممم
خیلی استرس داشتم که نکنه همون پسره باشه واییی نکنه میخواد یهو گونی کنه تو سرم منو بده دست رعیس پلیس وایی اگر دستامو قطع کنه چی تو همین فکر ها بودم که خانم ناظم گفت : بیا تلفن و بگیر مامانت کارت داره مینسو با خودش :( وایی خدایا مامان خدا بگم چیکارت کنه سکته کردم ) گوشی رو گرفتم :
مین سو : الو سلام مامی
جین هه : سلام مینی ( به مین سو میگه مینی ) ببین یادت رفت خوراکی برا زنگ تفریح ببری
مین سو : ایی خداا برای این زنگ زدیییی خودم نبردم گشنم نبود بعدش ام اگر بشه پول که دارم از بوفه میخرم
جین هه : اها اوکی پس بای
مین سو : بایی
ای خدا مامان سکتم دادی
برگشتم تو حیاط لیا و سوزی منتظر بودن و تا وقتی منو دیدن با کله اومدن تو صورتم
لیا : چیشد ؟ کی بود ؟ چیکار داشت ؟
سوزی : ببینم کاریت نکرد ( منحرفا منظورش کتکه )
مین سو : یکم اروم تررر
لیا و سوزی : اها ببخشید
مین سو خفم کردین بابا
لیا : تعریف کن دیگه مردم
مین سو : بابا مامانم زنگ زده بود گفت خوراکی نبردی
لیا و سوزی : مارو مسخره کردی
مین سو خودمم تو بند بودما
لیا و سوزی : ایشش زنگ خورد حالا بیا بریم سر کلاس تا حسابتو برسم
مین سو : خیلخ خوب
ببخشید این پارت کوتا بود برای همین تا پارت بعدی 8 لایک
صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم یه پنکیک برای خودم درست کردم و خوردم و سریع لباسامو پوشیدم و با لیا و سوزی رفتیم تو کلاس تو مدتی که کلاس داشتیم اون پسره رعیس پلیسه همش منو نگاه میکرد و حواسش بهم بود موقع زنگ تفریح سریع ذست لیا و سوزی رو کشیدم و رفتیم تو حیاط که یهو خانم ناظم از تو بلند گو داد زد گفت : کیم مین سو با شما کار دارن بفرمایدید اتاق مدیر
سوزی : باز چه گندی زدی ؟
لیا : ببینم نکنه باز چیزیو شکوندی کلک بدو بدو فرار میکنی ؟
مینسو : نخیر نه گندی زدم نه چیزی شکوندم و فرار میکنم فقط میخواستم با یکی روبه رو نشم که به لطف خانم ناظم شدم
سوزی : خب بگو ببینم کیه
لیا : ایش از فوضولی مردم کیه ؟
مینسو : بعدا بهتون میگم
سوزی خیله خوب باشه اما باید بگیا
لیا : راست میگه من که خیلی کنجکاوم
ناظم : کیممم میننن سووو بیاااا
مینسو : اومدممممم
خیلی استرس داشتم که نکنه همون پسره باشه واییی نکنه میخواد یهو گونی کنه تو سرم منو بده دست رعیس پلیس وایی اگر دستامو قطع کنه چی تو همین فکر ها بودم که خانم ناظم گفت : بیا تلفن و بگیر مامانت کارت داره مینسو با خودش :( وایی خدایا مامان خدا بگم چیکارت کنه سکته کردم ) گوشی رو گرفتم :
مین سو : الو سلام مامی
جین هه : سلام مینی ( به مین سو میگه مینی ) ببین یادت رفت خوراکی برا زنگ تفریح ببری
مین سو : ایی خداا برای این زنگ زدیییی خودم نبردم گشنم نبود بعدش ام اگر بشه پول که دارم از بوفه میخرم
جین هه : اها اوکی پس بای
مین سو : بایی
ای خدا مامان سکتم دادی
برگشتم تو حیاط لیا و سوزی منتظر بودن و تا وقتی منو دیدن با کله اومدن تو صورتم
لیا : چیشد ؟ کی بود ؟ چیکار داشت ؟
سوزی : ببینم کاریت نکرد ( منحرفا منظورش کتکه )
مین سو : یکم اروم تررر
لیا و سوزی : اها ببخشید
مین سو خفم کردین بابا
لیا : تعریف کن دیگه مردم
مین سو : بابا مامانم زنگ زده بود گفت خوراکی نبردی
لیا و سوزی : مارو مسخره کردی
مین سو خودمم تو بند بودما
لیا و سوزی : ایشش زنگ خورد حالا بیا بریم سر کلاس تا حسابتو برسم
مین سو : خیلخ خوب
ببخشید این پارت کوتا بود برای همین تا پارت بعدی 8 لایک
۴.۹k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.