کاپل:سپ
کاپل:سپ
نوع فیک:آلفا ،امگا
پارت ها:تک پارتی
+بسه بسهههه جانگ هوسوک
-تو حتی به حرف های من گوش نکردی مین یونگی تو فقط حرف های خودت رو باور میکنی
هوسوک رفت و چاقو رو برداشت گذاشت تو رگش و زد و بعد سیاهی....
☆از زبان یونگی☆
چاقو رو برداشت و رگش رو زد کلی خون از رگش داشت بیرون میزد و میخواست بیوفته گرفتمش با سستی دستم رو بردم سمت گوشیم و به اورژانس زنگ زدم زود آدرس رو گفتم و قطع کردم و پرت کردم رو زمین دستم رو بردم سمت صورت هوسوک
یونگی:هوسوک هوسکااااا هوپییی چشمات رو باز کن هوباااااا
داشتم داد میکشیدم که اورژانس وارد شد و هوسوک رو بردن اون دستم که توی دست هوسوک بود کم مونده بود جدا بشن ولی زود گرفتمش و بلند شدم و رفتیم داخل آمبولانس و راه افتادیم....
از زبان راوی
عملیات با موفقیت انجام شده بود و هوسوک نجات یافته بود
یونگی بعد از خروج پرستار وارد اتاق شد و کنار صندلیه کنار تخت هوسوک نشست و دستش رو که سرم وصل بود رو گرفت و با صدای گرفته که حاصل چند ساعت گریه بود گفت
یونگی:حتما درد میکنه هوبا
صدای در اومد برگشت و دید نامجین هستن اشک هاش باز سرازیر شد که جین رفت و بغلش کرد
جین:هیسسسس چیزی نیست تموم شد
یونگی از بغل جین بیرون اومد و اشک هاش رو پاک کرد دوتا قطره رو دست هوسوک افتاد انگشتای هوسوک تکون خورد
یونگی:هیونگ میشه مارو تنها بزارین
جین یدونه سر تکون داد و باهم از اتاق بیرون رفتن
هوسوک کم کم چشماش رو باز کرد یکم پلک زد تا تاری از بین بره
وقتی چشمش به یونگی افتاد سرش رو اونور کرد
هوسوک:من طلا-
یونگی:چرا ازم حامله بودنت رو پنهان کردی هوسوک بهم یه فرصت بده همچی رو جبران میکنم دیگه کتکت نمیزنم دیگه سرت داد نمیزنم شبا مست نمیام خونه فقط یه فرصت بده تروخدا هق هق هق هوسوک همه چی رو جبرا هق هق جبران هق هق میکنم هق
هوسوک: فقط یه فرصت میدم تا من رو عاشق خودت کنی
و این حرف هوسوک مساوی با بهترین زندگی بود
پایان❤❤
نظر بدین دوستش داشتین؟؟؟
نوع فیک:آلفا ،امگا
پارت ها:تک پارتی
+بسه بسهههه جانگ هوسوک
-تو حتی به حرف های من گوش نکردی مین یونگی تو فقط حرف های خودت رو باور میکنی
هوسوک رفت و چاقو رو برداشت گذاشت تو رگش و زد و بعد سیاهی....
☆از زبان یونگی☆
چاقو رو برداشت و رگش رو زد کلی خون از رگش داشت بیرون میزد و میخواست بیوفته گرفتمش با سستی دستم رو بردم سمت گوشیم و به اورژانس زنگ زدم زود آدرس رو گفتم و قطع کردم و پرت کردم رو زمین دستم رو بردم سمت صورت هوسوک
یونگی:هوسوک هوسکااااا هوپییی چشمات رو باز کن هوباااااا
داشتم داد میکشیدم که اورژانس وارد شد و هوسوک رو بردن اون دستم که توی دست هوسوک بود کم مونده بود جدا بشن ولی زود گرفتمش و بلند شدم و رفتیم داخل آمبولانس و راه افتادیم....
از زبان راوی
عملیات با موفقیت انجام شده بود و هوسوک نجات یافته بود
یونگی بعد از خروج پرستار وارد اتاق شد و کنار صندلیه کنار تخت هوسوک نشست و دستش رو که سرم وصل بود رو گرفت و با صدای گرفته که حاصل چند ساعت گریه بود گفت
یونگی:حتما درد میکنه هوبا
صدای در اومد برگشت و دید نامجین هستن اشک هاش باز سرازیر شد که جین رفت و بغلش کرد
جین:هیسسسس چیزی نیست تموم شد
یونگی از بغل جین بیرون اومد و اشک هاش رو پاک کرد دوتا قطره رو دست هوسوک افتاد انگشتای هوسوک تکون خورد
یونگی:هیونگ میشه مارو تنها بزارین
جین یدونه سر تکون داد و باهم از اتاق بیرون رفتن
هوسوک کم کم چشماش رو باز کرد یکم پلک زد تا تاری از بین بره
وقتی چشمش به یونگی افتاد سرش رو اونور کرد
هوسوک:من طلا-
یونگی:چرا ازم حامله بودنت رو پنهان کردی هوسوک بهم یه فرصت بده همچی رو جبران میکنم دیگه کتکت نمیزنم دیگه سرت داد نمیزنم شبا مست نمیام خونه فقط یه فرصت بده تروخدا هق هق هق هوسوک همه چی رو جبرا هق هق جبران هق هق میکنم هق
هوسوک: فقط یه فرصت میدم تا من رو عاشق خودت کنی
و این حرف هوسوک مساوی با بهترین زندگی بود
پایان❤❤
نظر بدین دوستش داشتین؟؟؟
۳۵.۹k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.