☆عشق بین سال آخری ها☆
☆عشق بین سال آخری ها☆
☆فرشته عشق فصل دوم ☆
پارت دهم
☆از زبون میونگ☆
رفتیم شهر بازی و کلی بازی کردیم و تا دم خونمون همراهم اومد قبل اینکه برم بغ. لش کردم و باهاش خدافظی کردم رفتم داخل داشتم میرفتم تو اتاقم که بابام گفت وایسا
یه نفس عمیق کشیدم لبخند زدم و برگشتم
میونگ: بله بابا
گفت بیا بشین اینجا کارت دارم
رفتم و نشستم استرس داشتم و ضربان قلبم رفته بود بالا یه پاکت اورد و بهم داد
بابای میونگ: بازش کن
بازش کردم عکس از امروز بود و امروز وقتی که رو زخم صورتش کرم زدم و تو کافه و شهر بازی از تک تک لحظه ها عکس بود خیلی ترسیده بودم حتی نمیدونستم باید چی بگم که بیهوش شدم
☆از زبون دایون:
پریروز نمرم ۱۸شد و یه دل سیر کتک خوردم چون نمرم بیست نشده بود شب و روز درس میخونم اما از نوزده و هفتاد و پنج نمرم بالا نمیره کلی قرص خوردم و رفتم پیش روانشناس گفتن این نمره عالیه اما نمیتونستم بهش بگم اگه بیست نشم چی به سرم میاد
لباسمو پوشیدم که برم کتابخونه رفتم پایین
دایون: بابا مامان من میرم کتابخونه درس بخونم
مامان دایون: اوکی برو امیدوارم امتحان فردا زو بیست شی فایتینگ
بابا: تو که بهر حال بیست نمیشی و معلومه اصلا کتابخونه نمیری و همش پای رفیق بازی هاتی(با داد)
با بغض نگاهش کردم
دایون: دیگه باید چقد درس بخونم و تلاش کنم منم آدمم رویا دارم اما مجبورم ارزوی شما رو براورده کنم و بیست با نوزده چه فرقی به حالت داره(با داد و گریه)
یهو زد تو گوشم
بغضم و نگه داشتم و نگاهشم نکردم مستقیم رفتم طبقه بالا و خوابیدم
☆فرشته عشق فصل دوم ☆
پارت دهم
☆از زبون میونگ☆
رفتیم شهر بازی و کلی بازی کردیم و تا دم خونمون همراهم اومد قبل اینکه برم بغ. لش کردم و باهاش خدافظی کردم رفتم داخل داشتم میرفتم تو اتاقم که بابام گفت وایسا
یه نفس عمیق کشیدم لبخند زدم و برگشتم
میونگ: بله بابا
گفت بیا بشین اینجا کارت دارم
رفتم و نشستم استرس داشتم و ضربان قلبم رفته بود بالا یه پاکت اورد و بهم داد
بابای میونگ: بازش کن
بازش کردم عکس از امروز بود و امروز وقتی که رو زخم صورتش کرم زدم و تو کافه و شهر بازی از تک تک لحظه ها عکس بود خیلی ترسیده بودم حتی نمیدونستم باید چی بگم که بیهوش شدم
☆از زبون دایون:
پریروز نمرم ۱۸شد و یه دل سیر کتک خوردم چون نمرم بیست نشده بود شب و روز درس میخونم اما از نوزده و هفتاد و پنج نمرم بالا نمیره کلی قرص خوردم و رفتم پیش روانشناس گفتن این نمره عالیه اما نمیتونستم بهش بگم اگه بیست نشم چی به سرم میاد
لباسمو پوشیدم که برم کتابخونه رفتم پایین
دایون: بابا مامان من میرم کتابخونه درس بخونم
مامان دایون: اوکی برو امیدوارم امتحان فردا زو بیست شی فایتینگ
بابا: تو که بهر حال بیست نمیشی و معلومه اصلا کتابخونه نمیری و همش پای رفیق بازی هاتی(با داد)
با بغض نگاهش کردم
دایون: دیگه باید چقد درس بخونم و تلاش کنم منم آدمم رویا دارم اما مجبورم ارزوی شما رو براورده کنم و بیست با نوزده چه فرقی به حالت داره(با داد و گریه)
یهو زد تو گوشم
بغضم و نگه داشتم و نگاهشم نکردم مستقیم رفتم طبقه بالا و خوابیدم
۳.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.