ماه خونین پارت ۸
ماه خونین پارت ۸
لباشو بوسیدم که بیدار شد
سونی : جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : گردن بندتو برگردوندم
سونی : ممنون کوک چی گفت
جیمین : هیچی باهم حرف زدیم واقعا ممنون بابت گردن بند
سونی : خواهش میکنم
جیمین : خب من دیگه برم
قبل از اینکه برم دستو گرفت گفت : جیمین میشه امشب پیشم بمونی
جیمین : باشه حتما
کنار تخت نشستم دستشو گرفتم اونم کم کم خوابش برد منم اروم اروم رفتم
سونی : خوابیدا بورم دیدم داره بارون میاد در پنجره هم باز شده رفتم ببندمش که قلبم تیر مکحمی کشید و باعث شد غش کنم به خواب عمیقی فرو رفتم و یه خواب عجیب دیدم کوک دستمو گرفته بود
سونی : کوک اینجا کجاس چرا من اینجام
کوک : میخوام گذشتمونو بهت نشوت بدم
سونی : منو برد به یه قلعه مثل خونه خودشون من اونجا هفتا پسر خیلی خوشگلو کیوت دیدم که کوچیک بودن شش تا دختر هم کنار یه خانم دیدم که یه بچه دستش بود فک کنم مامان کوک بود و اون هفت نفر پسرا بودن
کوک : اون پسری که کت سبز داره تهیونگه اون کت بنفشه هم منم اون کت سفید جین
سونی : بزار حدس بزنم اون کت زرده هم جیمینه درسته
کوک : اره از کجا فهمیدی
سونی : از موهای طوسیش و چشمای ابیش واقعا خوشگله
کوک : کت سیاهم شوگا نامجون اون کت ابیس هوپیم اون کت قرمزه
سونی : اون شش تا دختر چقدر شبیه خواهرا منن
کوک : اسم خواهرات چیه
سونی : هانا سارا سیرن مارلی جینا یونسو سانی
کوک : داشتم شاخ در میوردم ولی به روی خودم نیوردم واقعا عجیب بود
سونی : رفتم جلو تر صورت اون بچه رو دیدم همون بچه تو عکس بود با چشمای بنفش عجیبه منم چشمام بنفشه
کوک منو برد به اتاق بالای قصر
اتاق بچه بود یه عروسکم اونجا بود که شبیح عروسک بچگی من بود
کوک : خب دیگه بهتره بریم
سونی : ولی من میخوام همه چیو ببینم
کوک : دیگه بسه بریم
سونی : از خواب بیدار شدم نگران مامان بابام شدم با گوشی یه زنگی بهشون زدم در دسترس نبود به خواهرم هانا زنگ زدم که برداش
سونی : الو سلام هانا خوبی حال مامان بابام خوبه هانا هاناااااا
لایک کامنت 😁💜
لباشو بوسیدم که بیدار شد
سونی : جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : گردن بندتو برگردوندم
سونی : ممنون کوک چی گفت
جیمین : هیچی باهم حرف زدیم واقعا ممنون بابت گردن بند
سونی : خواهش میکنم
جیمین : خب من دیگه برم
قبل از اینکه برم دستو گرفت گفت : جیمین میشه امشب پیشم بمونی
جیمین : باشه حتما
کنار تخت نشستم دستشو گرفتم اونم کم کم خوابش برد منم اروم اروم رفتم
سونی : خوابیدا بورم دیدم داره بارون میاد در پنجره هم باز شده رفتم ببندمش که قلبم تیر مکحمی کشید و باعث شد غش کنم به خواب عمیقی فرو رفتم و یه خواب عجیب دیدم کوک دستمو گرفته بود
سونی : کوک اینجا کجاس چرا من اینجام
کوک : میخوام گذشتمونو بهت نشوت بدم
سونی : منو برد به یه قلعه مثل خونه خودشون من اونجا هفتا پسر خیلی خوشگلو کیوت دیدم که کوچیک بودن شش تا دختر هم کنار یه خانم دیدم که یه بچه دستش بود فک کنم مامان کوک بود و اون هفت نفر پسرا بودن
کوک : اون پسری که کت سبز داره تهیونگه اون کت بنفشه هم منم اون کت سفید جین
سونی : بزار حدس بزنم اون کت زرده هم جیمینه درسته
کوک : اره از کجا فهمیدی
سونی : از موهای طوسیش و چشمای ابیش واقعا خوشگله
کوک : کت سیاهم شوگا نامجون اون کت ابیس هوپیم اون کت قرمزه
سونی : اون شش تا دختر چقدر شبیه خواهرا منن
کوک : اسم خواهرات چیه
سونی : هانا سارا سیرن مارلی جینا یونسو سانی
کوک : داشتم شاخ در میوردم ولی به روی خودم نیوردم واقعا عجیب بود
سونی : رفتم جلو تر صورت اون بچه رو دیدم همون بچه تو عکس بود با چشمای بنفش عجیبه منم چشمام بنفشه
کوک منو برد به اتاق بالای قصر
اتاق بچه بود یه عروسکم اونجا بود که شبیح عروسک بچگی من بود
کوک : خب دیگه بهتره بریم
سونی : ولی من میخوام همه چیو ببینم
کوک : دیگه بسه بریم
سونی : از خواب بیدار شدم نگران مامان بابام شدم با گوشی یه زنگی بهشون زدم در دسترس نبود به خواهرم هانا زنگ زدم که برداش
سونی : الو سلام هانا خوبی حال مامان بابام خوبه هانا هاناااااا
لایک کامنت 😁💜
۴۰.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.