Teh moon that killed me
(ماهی که مرا کشت)
امروز باهم رفتیم دریاچه ، ابش خیلی سرد بود و تقریبا یخ زده بود . صبح حدودای ساعت شش بود که رسیدیم رو زمینش برف نشسته بود دستاش یخ زده بودن به خاطر همین داشت سعی می کرد با بخار دهنش گرمشون کنه که رفتم نزدیکش و دستاشو گرفتم
گفتم : تو که می دونی چقدر عاشق ماهم ، میای باهم ماه رو بکشیم ؟
گفت : منم عاشق توعم ماه من
اومد کنارم نشست و شروع کردیم به نقاشی رو بومی که از خونه اورده بودم
بعد نیم ساعت گوشیشو در اورد و رفت که اخبارو چک کنه
گفت : بیب مثل اینکه یک دختر قاتل زنجیره ای هس که کلی ادمو کشته
اینجا نوشته یک عکسی ازش پیدا کردن ولی قیافش معلوم نیست
خون تو رگام خشک شد ، بدنم یخ زد
با یک لبخند ترسناک گفتم : میدونی از اخبار متنفرم
پاشد و رف کنار دریاچه و به خوندن اخبارش ادامه داد
همون لحظه بود که...
داشتم برمیگشتم ولی چون کل لباسام خیس شده بودن گرم نمی شدم و داشتم یخ می زدم ، رسیدم خونه و با یک لبخند ترسناک لباسامو عوض کردم و رو کاناپه نشستم . تلوزیون رو روشن کردم که ببینم اخبار چی میگه ، می گفت جسد پسری که در دریاچه خفه شده امشب پیدا شد
گفتم : بهت گفتم از اخبار متنفرم بیبی ، هه بنظرتون کی کشتتش ؟
همینطوری داشتم با خودم حرف می زدم که یهو دستای خیس و سردی دور گردنم حلقه شد
برگشتم ببینم کیه که...تو...اما تو مرده بودی...خودم خفت کردم
سرشو اورد نزد گوشم و با لحن و لبخند ترسناکش گفت : تلاش خوبی بود ، ولی به همین راحتی نمی تونی از دستم خلاص شی ماه من...
امروز باهم رفتیم دریاچه ، ابش خیلی سرد بود و تقریبا یخ زده بود . صبح حدودای ساعت شش بود که رسیدیم رو زمینش برف نشسته بود دستاش یخ زده بودن به خاطر همین داشت سعی می کرد با بخار دهنش گرمشون کنه که رفتم نزدیکش و دستاشو گرفتم
گفتم : تو که می دونی چقدر عاشق ماهم ، میای باهم ماه رو بکشیم ؟
گفت : منم عاشق توعم ماه من
اومد کنارم نشست و شروع کردیم به نقاشی رو بومی که از خونه اورده بودم
بعد نیم ساعت گوشیشو در اورد و رفت که اخبارو چک کنه
گفت : بیب مثل اینکه یک دختر قاتل زنجیره ای هس که کلی ادمو کشته
اینجا نوشته یک عکسی ازش پیدا کردن ولی قیافش معلوم نیست
خون تو رگام خشک شد ، بدنم یخ زد
با یک لبخند ترسناک گفتم : میدونی از اخبار متنفرم
پاشد و رف کنار دریاچه و به خوندن اخبارش ادامه داد
همون لحظه بود که...
داشتم برمیگشتم ولی چون کل لباسام خیس شده بودن گرم نمی شدم و داشتم یخ می زدم ، رسیدم خونه و با یک لبخند ترسناک لباسامو عوض کردم و رو کاناپه نشستم . تلوزیون رو روشن کردم که ببینم اخبار چی میگه ، می گفت جسد پسری که در دریاچه خفه شده امشب پیدا شد
گفتم : بهت گفتم از اخبار متنفرم بیبی ، هه بنظرتون کی کشتتش ؟
همینطوری داشتم با خودم حرف می زدم که یهو دستای خیس و سردی دور گردنم حلقه شد
برگشتم ببینم کیه که...تو...اما تو مرده بودی...خودم خفت کردم
سرشو اورد نزد گوشم و با لحن و لبخند ترسناکش گفت : تلاش خوبی بود ، ولی به همین راحتی نمی تونی از دستم خلاص شی ماه من...
۴.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.