داستان† وحشتناک †بر اساس واقعیت...🔞ــــ∞
مدتی که به پول نیاز داشتم تصمیم گرفتم که بعضی اوقات پرستار بچه باشم.
یه روز یه زوج که دختر ۵ ساله ای داشتن با من تماس گرفتن و گفتن که برای امشب به پرستار نیاز داریم و من هم قبول کردم. اسم دختر اونا "کیتی" بود، پدرو مادر کیتی به من گفتن که اون یه سری دوست خیالی داره و ممکنه شب باهاشون حرف بزنه پس نترس.
🚫🔞
شب شد و کیتی رو خوابوندم. بعد از یک ساعت صدای کیتی رو شنیدم که با کسی داشت حرف میزد ، آروم وارد اتاقش شدم و دیدم که گوشه تخت نشسته و روبه کمد لباس داره با کسی حرف میزنه ولی نمیفهمیدم چی میگفت.
ازش پرسیدم داری با کیحرف میزنی ، جواب داد : " با مرد صورت قرمز"
پرسیدم "اون توی کمد لباسه؟!"
گفت : "آره "
گفتم: "که اون چه شکلیه ؟ "
بعد من در کمد رو بهم زدم.
کیت با صورتی که انگار شوکه شده به من نگاه کرد و ناگهان شروع به جیغ زدن کرد و فریاد میزد که " بروو بیروون!! بروووو بیروون! "
اون مستقیما به من نگاه میکرد .🔞🔞🔞
ادامه داره... ⛔⛔⛔
🌓﴾ @scared_land ﴿🌓
یه روز یه زوج که دختر ۵ ساله ای داشتن با من تماس گرفتن و گفتن که برای امشب به پرستار نیاز داریم و من هم قبول کردم. اسم دختر اونا "کیتی" بود، پدرو مادر کیتی به من گفتن که اون یه سری دوست خیالی داره و ممکنه شب باهاشون حرف بزنه پس نترس.
🚫🔞
شب شد و کیتی رو خوابوندم. بعد از یک ساعت صدای کیتی رو شنیدم که با کسی داشت حرف میزد ، آروم وارد اتاقش شدم و دیدم که گوشه تخت نشسته و روبه کمد لباس داره با کسی حرف میزنه ولی نمیفهمیدم چی میگفت.
ازش پرسیدم داری با کیحرف میزنی ، جواب داد : " با مرد صورت قرمز"
پرسیدم "اون توی کمد لباسه؟!"
گفت : "آره "
گفتم: "که اون چه شکلیه ؟ "
بعد من در کمد رو بهم زدم.
کیت با صورتی که انگار شوکه شده به من نگاه کرد و ناگهان شروع به جیغ زدن کرد و فریاد میزد که " بروو بیروون!! بروووو بیروون! "
اون مستقیما به من نگاه میکرد .🔞🔞🔞
ادامه داره... ⛔⛔⛔
🌓﴾ @scared_land ﴿🌓
۷.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.