《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 27
ات..........
خیلی کلافه بودم حرفای سون هی خیلی ذهنم رو درگیر کرد
جلوی آینه در حال شونه میکردن موهام بودم که جیمین
وارد اوتاق شد و به جای خالی مبل نگاه کرد
به سمت کمد رفت و در کمد رو باز کرد گفت
جیمین : اینجا قبلا یه تشک بود چرا الان نیست
ات از جلوی آینه بلند شد و کنار تخت ایستاد
ات : راستش مادر گفته که همراه با مبل تشک رو هم ببرن
جیمین روبه ات کرد
جیمین : من با مادرم حرف زدم انگار نمیخواد بیخیال بشه
من فردا یه مبل دیگه میخرم
ات : نه لازم نیست
ات میترسی با این حرفی که زد برای جیمین سوتفاهم بشه و با خوداش
فکر میکرد که چطوری میتونه این حرفی که زده رو جم کنه
ات : منظورم اینه که اگه یه مبل دیگه بخری مادر دوباره عصبانی میشه
و خوب
ات همه حرفاش رو با استرس و لکنت میگفت به چهره متعجب جیمین نگاه کرد و ادامه داد
ات : میتونی روی همین تخت بخوابی
جیمین : لازم نیست من میتونم توی یه اوتاق دیگه بخوابم
ات : نه لازم نیست اگه اذیت میشی میتونیم بینمون
بالشت بزاریم
اون پسر با خودش فکر میکرد این دیگه چه حرفی بود
که اون زد اون این دوخترو از ته دلش میخواست
اما الان داشت با حرفاش ازش فاصله میگرفت هر دو به تخت خیره شده بودن که ات دوتا بالشت برداشت و وسط تخت گذاشت
و زو روی تخت دراز کشید
و ملافه تخت رو روی خود اش کشید
جیمین به این کیوتش خنده کرد و روی طرفه دیگه تخت دراز کشید
جیمین........
یک ساعتی میشه که روی تخت دراز کشیدم
اصلا خوابم نمیبره به ات نگاه کردم روبه سقف خوابیده بود
به نیم روخش نگاه میکردم
این دوختر زیادی خوشگل و مهربونه یاد اون لحضه که از خجالت
زیره ملافه قایم شد خنده روی لبم اومد
و بالشتی که بینمون گذاشته بود رو برداشتم و بهش نزدیک شدم
اگه الان بیدار میشد از خجالت لپاش قرمز میشد
از نزدیک به صورتش بینقصش نگاه میکردم و همیجور که به صورتش نگاه میکردم چشمام گرم خواب شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
پارت 27
ات..........
خیلی کلافه بودم حرفای سون هی خیلی ذهنم رو درگیر کرد
جلوی آینه در حال شونه میکردن موهام بودم که جیمین
وارد اوتاق شد و به جای خالی مبل نگاه کرد
به سمت کمد رفت و در کمد رو باز کرد گفت
جیمین : اینجا قبلا یه تشک بود چرا الان نیست
ات از جلوی آینه بلند شد و کنار تخت ایستاد
ات : راستش مادر گفته که همراه با مبل تشک رو هم ببرن
جیمین روبه ات کرد
جیمین : من با مادرم حرف زدم انگار نمیخواد بیخیال بشه
من فردا یه مبل دیگه میخرم
ات : نه لازم نیست
ات میترسی با این حرفی که زد برای جیمین سوتفاهم بشه و با خوداش
فکر میکرد که چطوری میتونه این حرفی که زده رو جم کنه
ات : منظورم اینه که اگه یه مبل دیگه بخری مادر دوباره عصبانی میشه
و خوب
ات همه حرفاش رو با استرس و لکنت میگفت به چهره متعجب جیمین نگاه کرد و ادامه داد
ات : میتونی روی همین تخت بخوابی
جیمین : لازم نیست من میتونم توی یه اوتاق دیگه بخوابم
ات : نه لازم نیست اگه اذیت میشی میتونیم بینمون
بالشت بزاریم
اون پسر با خودش فکر میکرد این دیگه چه حرفی بود
که اون زد اون این دوخترو از ته دلش میخواست
اما الان داشت با حرفاش ازش فاصله میگرفت هر دو به تخت خیره شده بودن که ات دوتا بالشت برداشت و وسط تخت گذاشت
و زو روی تخت دراز کشید
و ملافه تخت رو روی خود اش کشید
جیمین به این کیوتش خنده کرد و روی طرفه دیگه تخت دراز کشید
جیمین........
یک ساعتی میشه که روی تخت دراز کشیدم
اصلا خوابم نمیبره به ات نگاه کردم روبه سقف خوابیده بود
به نیم روخش نگاه میکردم
این دوختر زیادی خوشگل و مهربونه یاد اون لحضه که از خجالت
زیره ملافه قایم شد خنده روی لبم اومد
و بالشتی که بینمون گذاشته بود رو برداشتم و بهش نزدیک شدم
اگه الان بیدار میشد از خجالت لپاش قرمز میشد
از نزدیک به صورتش بینقصش نگاه میکردم و همیجور که به صورتش نگاه میکردم چشمام گرم خواب شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
۴۳۱
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.