اون مهربونه پارت : ۲۸
شب _ چمن زار _ ساعت ۱۰:۰۰
ساتورو به درخت تکیه داده بود و سرش روی شانه ا/ت بود و در آستانه خوابیدن بود .
ا/ت با لبخند گفت:
من همیشه دلم میخواد وقتی عمرم به پایان رسید اینجا دفن بشم .. گوش میدی بچه؟
ساتورو با حالتی خواب الود گفت:
چرا چرت و پرت میگی سنسه.. تو نمیمیری ..
ا/ت لبخندی زد و به ماه نگاه کرد و گفت:
همه ما روزی خواهیم مرد .. به نظرت من خیلی خشنم؟
ساتورو با لبخند محوی گفت:
تو خیلی مهربونی .. ا/ت سنسه ..
۲۰۲۴ _ ۲۹ سالگی گوجو ساتورو _ چمن زار
سه شاگرد آن آمدند و به درخت تکیه دادند .
پسر مو مشکی گفت:
گوجو سنسه کجاست یوجی؟!
پسرکی که یوجی خطاب شده بود گفت:
نمیدونم ولی گفت که میخواد اینجا به یک چیزی نشون بده ... نظر تو چیه نوبارا؟
دختری که نوبارا خطاب شده بود با بی اهمیتی گفت:
باید ببینیم
" یووو مینااا! بیاین اینجا "
هر سه سمت مرد مو سفیدی که چشم بند زده بود دویدند .
درست بود .
اینجا مزار ا/ت بود .
حالا اون گوجو ساتورو تبدیل به قوی ترین جادوگر جوجوتسو شده بود و یک معلم بود .
امروز سالگرد مرگ استاد گوجو بود .
کسی که همیشه از گوجو حمایت میکرد.
گوجو لبخندی شیرین زد و گفت:
بچه ها اینجا مزار استاد من هست ..اون زن بسیار قوی و باهوشی بود ..
یوجی گفت:
مهربون بود؟
گوجو لبخندی زد و گفت:
اون مهربونه .. خیلی مهربون بود .. من رو بزرگ کرده بود باعث همه موفقیت های من ا/ت سنسه بود .
مگومی گفت:
پس اون به شما افتخار میکنه که همچین شاگردی داره
گوجو سری تکان داد و گفت:
امیدوارم همینطور باشه که تو میگی
نوبارا گفت:
باید زن خوبی بوده باشه ..
گوجو دسته گل رز سفید و ابی را که درون یک کاغد سفید بود روی سنگ قبر ا/ت گذاشت و گفت:
برای من خیلی خاص بود ..
همیشه دل تنگش میمونم ..
" ا/ت سنسه در آرامش بخواب من هیچوقت تنهات نمیزارم "
{پایان}
ساتورو به درخت تکیه داده بود و سرش روی شانه ا/ت بود و در آستانه خوابیدن بود .
ا/ت با لبخند گفت:
من همیشه دلم میخواد وقتی عمرم به پایان رسید اینجا دفن بشم .. گوش میدی بچه؟
ساتورو با حالتی خواب الود گفت:
چرا چرت و پرت میگی سنسه.. تو نمیمیری ..
ا/ت لبخندی زد و به ماه نگاه کرد و گفت:
همه ما روزی خواهیم مرد .. به نظرت من خیلی خشنم؟
ساتورو با لبخند محوی گفت:
تو خیلی مهربونی .. ا/ت سنسه ..
۲۰۲۴ _ ۲۹ سالگی گوجو ساتورو _ چمن زار
سه شاگرد آن آمدند و به درخت تکیه دادند .
پسر مو مشکی گفت:
گوجو سنسه کجاست یوجی؟!
پسرکی که یوجی خطاب شده بود گفت:
نمیدونم ولی گفت که میخواد اینجا به یک چیزی نشون بده ... نظر تو چیه نوبارا؟
دختری که نوبارا خطاب شده بود با بی اهمیتی گفت:
باید ببینیم
" یووو مینااا! بیاین اینجا "
هر سه سمت مرد مو سفیدی که چشم بند زده بود دویدند .
درست بود .
اینجا مزار ا/ت بود .
حالا اون گوجو ساتورو تبدیل به قوی ترین جادوگر جوجوتسو شده بود و یک معلم بود .
امروز سالگرد مرگ استاد گوجو بود .
کسی که همیشه از گوجو حمایت میکرد.
گوجو لبخندی شیرین زد و گفت:
بچه ها اینجا مزار استاد من هست ..اون زن بسیار قوی و باهوشی بود ..
یوجی گفت:
مهربون بود؟
گوجو لبخندی زد و گفت:
اون مهربونه .. خیلی مهربون بود .. من رو بزرگ کرده بود باعث همه موفقیت های من ا/ت سنسه بود .
مگومی گفت:
پس اون به شما افتخار میکنه که همچین شاگردی داره
گوجو سری تکان داد و گفت:
امیدوارم همینطور باشه که تو میگی
نوبارا گفت:
باید زن خوبی بوده باشه ..
گوجو دسته گل رز سفید و ابی را که درون یک کاغد سفید بود روی سنگ قبر ا/ت گذاشت و گفت:
برای من خیلی خاص بود ..
همیشه دل تنگش میمونم ..
" ا/ت سنسه در آرامش بخواب من هیچوقت تنهات نمیزارم "
{پایان}
۵.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.