👤فیک👤
👤فیک👤
👤از : جیمین👤
👤عنوان : وقتی پدراتون دشمن بودن ولی پدرش از تو خوشش اومده بود و میخواست تو عروسش باشی👤
part: ۹
ا.ت : با عجله و استرس رمز درو که زدم بابام رو دیدم که عصبانیت داره میاد سمتم
دای هیون: دختره ی احمق عوضی مگه تو نمیدونی امروز چه روزیه کدوم قبرستون بودی هااااااا( داد)
ا.ت : عه....ب....باشه...بابا.. بهت توضیح میدم..( لکنت و استرس )
دای هیون: توضیح نمیخوام ( میخواست به ا.ت سیلی بزنه که سو ا مانعش شد )
سوا : ع..ع..عزیزم تروخدا ولش کن اشکال نداره مهم اینکه الان خونست خب آروم باش لطفاً
دای هیون: هوفففف...فقط واسه مامانت الان کاری باهات ندارم فقط بگو کجا بودی
ا.ت : ع....پیش..یونا بودم رفته بودیم کتابخونه.
دای هیون: آخه الان وقتش بود
ا.ت : خب وقتی دیدم که..( با حرف دای هیون جُملش نصفه موند)
دای هیون: باشه الان نمیخواد چیزی بگی سریع برو حموم آماده شو آرایشگر میخواد بیاد
ا.ت: حالا چرا آرایشگر یه خواستگاریه( آروم)
دای هیون: به تو چه کاری که میگم رو بکن
ا.ت : سریع به سمت اتاقم رفتم و لباسامو درآوردم و رفتم حموم
سوا : چرا بچه هرچی میگه تو پاچه میگیری خب گناه داره
دای هیون: مثل اینکه دیشب رو یادت نیست
سوا : باشه ببخشید
....................................
چند ساعت بعد ویو ا.ت .:
آرایشگره اومده بود و داشت موهامو درست میکرد (عکسشو میزارم) و یکم هم میکاپم میکرد
آرایشگر: وای عزیزم عین ماه شدی خوشگل خانوم مبارکت باشه
ا.ت : ممنون خیلی ذحمت کشیدید
و بعدش رفتم لباسمو پوشیدم( عکسشو میزارم)
.......................................
ویو ا.ت :
بعد از چند ساعت که داداش سوهو هم از پاردگانش برگشته بود منتظر مهمونا بودیم تقریباً ساعت ۸ شب بود داشتم از استرس میمردم رفتم تو اتاقم که ببینم موهام خراب نشده که صدای زنگ خونه رو شنیدم
دای هیون: ا.ت سریع بیا مهمونا اومدن( یکم بلند)
ا.ت: با عجله رفتم پیش مامانم وایسادم که بابام درو باز کرد
آقای و پارک و زنش و جیمین با به دست گل بزرگ و قشنگ به همراهه یه جعبه شیرینی زیرش بود وارد خونه شد قشنگ معلوم بود که حتی بزور داره میخنده اومد سمتم گل رو داد بهم و بغلم کرد ( ادمین : فشار چیه دارم میرقصم )
ا.ت : منم یه لحظه نگاهم به بابام خورد که داشت با اخم اشاره میکرد بغلش کنم منم ناچار بغلش کردم
جیمین : سلام عزیزم میبینم که چقدر خوشگل شدی واسه همچین روزی ( ادمین : فشار صگییییییییییییییی)
جیمین : البته که همیشه خوشگلی
ا.ت : عا..مرسی تو هم خیلی خوشتیپ شدی
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍🥺✨
👤از : جیمین👤
👤عنوان : وقتی پدراتون دشمن بودن ولی پدرش از تو خوشش اومده بود و میخواست تو عروسش باشی👤
part: ۹
ا.ت : با عجله و استرس رمز درو که زدم بابام رو دیدم که عصبانیت داره میاد سمتم
دای هیون: دختره ی احمق عوضی مگه تو نمیدونی امروز چه روزیه کدوم قبرستون بودی هااااااا( داد)
ا.ت : عه....ب....باشه...بابا.. بهت توضیح میدم..( لکنت و استرس )
دای هیون: توضیح نمیخوام ( میخواست به ا.ت سیلی بزنه که سو ا مانعش شد )
سوا : ع..ع..عزیزم تروخدا ولش کن اشکال نداره مهم اینکه الان خونست خب آروم باش لطفاً
دای هیون: هوفففف...فقط واسه مامانت الان کاری باهات ندارم فقط بگو کجا بودی
ا.ت : ع....پیش..یونا بودم رفته بودیم کتابخونه.
دای هیون: آخه الان وقتش بود
ا.ت : خب وقتی دیدم که..( با حرف دای هیون جُملش نصفه موند)
دای هیون: باشه الان نمیخواد چیزی بگی سریع برو حموم آماده شو آرایشگر میخواد بیاد
ا.ت: حالا چرا آرایشگر یه خواستگاریه( آروم)
دای هیون: به تو چه کاری که میگم رو بکن
ا.ت : سریع به سمت اتاقم رفتم و لباسامو درآوردم و رفتم حموم
سوا : چرا بچه هرچی میگه تو پاچه میگیری خب گناه داره
دای هیون: مثل اینکه دیشب رو یادت نیست
سوا : باشه ببخشید
....................................
چند ساعت بعد ویو ا.ت .:
آرایشگره اومده بود و داشت موهامو درست میکرد (عکسشو میزارم) و یکم هم میکاپم میکرد
آرایشگر: وای عزیزم عین ماه شدی خوشگل خانوم مبارکت باشه
ا.ت : ممنون خیلی ذحمت کشیدید
و بعدش رفتم لباسمو پوشیدم( عکسشو میزارم)
.......................................
ویو ا.ت :
بعد از چند ساعت که داداش سوهو هم از پاردگانش برگشته بود منتظر مهمونا بودیم تقریباً ساعت ۸ شب بود داشتم از استرس میمردم رفتم تو اتاقم که ببینم موهام خراب نشده که صدای زنگ خونه رو شنیدم
دای هیون: ا.ت سریع بیا مهمونا اومدن( یکم بلند)
ا.ت: با عجله رفتم پیش مامانم وایسادم که بابام درو باز کرد
آقای و پارک و زنش و جیمین با به دست گل بزرگ و قشنگ به همراهه یه جعبه شیرینی زیرش بود وارد خونه شد قشنگ معلوم بود که حتی بزور داره میخنده اومد سمتم گل رو داد بهم و بغلم کرد ( ادمین : فشار چیه دارم میرقصم )
ا.ت : منم یه لحظه نگاهم به بابام خورد که داشت با اخم اشاره میکرد بغلش کنم منم ناچار بغلش کردم
جیمین : سلام عزیزم میبینم که چقدر خوشگل شدی واسه همچین روزی ( ادمین : فشار صگییییییییییییییی)
جیمین : البته که همیشه خوشگلی
ا.ت : عا..مرسی تو هم خیلی خوشتیپ شدی
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍🥺✨
۲۶۴
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.