حالا که نیستی شعر هم مجال سرودن ندارد
حالا که نیستی شعر هم مجال سرودن ندارد
دیگر بهانه ای جز شعر برای رقص اشکهایم نمی یابم.
اما این بار دلم نمی آید بی تو شعر بگویم
از من فاصله نگیر هرم آتش نبودنت دارد استخوانم را می سوزاند
دیگر دستانم توانایی ندارد تا گزارش روزهای نبودنت را در دفتر خاطراتم بنویسم
خانه بی تو نشانی از گرمی محبت ندارد.
دوباره سردم میشود و بجای فکر کردن به خورشید به تو می اندیشم گرم که نه٬ حالا دیگر میسوزم.......
آلبوم خاطراتت را ورق میزنم هنوز دلم منتظر است تا از دربیایی و لبخندبر لبم بشانی...
تو رفته ای آن دورها
و من مانده ام. و این همه نابسامانی ....
عزیز از دست رفتهام برگرد تا زندگی جاری شود در جانم
دیگر بهانه ای جز شعر برای رقص اشکهایم نمی یابم.
اما این بار دلم نمی آید بی تو شعر بگویم
از من فاصله نگیر هرم آتش نبودنت دارد استخوانم را می سوزاند
دیگر دستانم توانایی ندارد تا گزارش روزهای نبودنت را در دفتر خاطراتم بنویسم
خانه بی تو نشانی از گرمی محبت ندارد.
دوباره سردم میشود و بجای فکر کردن به خورشید به تو می اندیشم گرم که نه٬ حالا دیگر میسوزم.......
آلبوم خاطراتت را ورق میزنم هنوز دلم منتظر است تا از دربیایی و لبخندبر لبم بشانی...
تو رفته ای آن دورها
و من مانده ام. و این همه نابسامانی ....
عزیز از دست رفتهام برگرد تا زندگی جاری شود در جانم
۵۴.۲k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹