فیک عاشقی p23
تهیونگ ویو: این دیگه چه وضعشه آخه خدا .
البته تقصیر خدا نیست تقصیر این قلب بی صاحاب منه .
ا.ت ویو: بلاخره زنگ خورد .
از پشت میز بلند شدم و رفتم سمت میز هایون و جینا که کنار هم مینشستن .
ا.ت: پاشین یکم راه بریم شاید بهتر شدم .
هایون: اوکی.
جینا: هوفف چقدر این معلمه چرت و پرت میگه . شیطونه میگه یکی بزنم تو دهنش تا دیگه چرت و پرت تحویل من نده .
ا.ت: مثل خودته دیگه همش چرت و پرت میگی فقط .
جینا: لال بمیر .
ا.ت: حالا که کم آوردی من لال بمیرم؟
جینا: بله لال بمیر .
ا.ت: اه زودباشین دیگه میخوام برم تو حیاط یکم هوا بخورم .
اصلا من رفتم .
جینا و هایون: صبر کن منم بیام .
ا.ت ویو: از هماهنگ بودنشون خندم گرفت .
بدون توجه به اون دوتا منگل رفتم تو سالن و به سمت حیاط رفتم .
همه داشتن میرفتن سالن نهار خوری ولی من فقط دلم میخواست برم تو حیاط و یکم هوا بخورم .
احساس میکردم اکسیژن کم آوردم .
راه حیاط رو در پیش گرفته بودم و تو سالن قدم میزدم .
بلاخره به حیاط رسیدم و نسیم خنکی رو روی صورتم احساس کردم .
خیلی حس عالیای بود مخصوصا الان که تنها بودم .
کاشکی گوشیم اینجا بود یک آهنگ گوش میدادم .
وای خدا الانم دست از سر اون گوشی بدبخت برنمیدارم و همش باید ازش کار بکشم .
هوا واقعا عالی بود دلم نمیخواست دیگه اصلا برگردم به اون زندان .
همیشه از تنهایی و طبیعت لذت میبرم آرامش خاصی رو بهم القا میکنه .
اون نسیم خنکش که با موهام بازی میکنه .
صدای پرنده ها تنها صداییه که به گوش میرسه .
خیلی قشنگه و پراز آرامش .
به سمت نیمکتی زیر سایه درخت حرکت کردم .
همینطور توی هوای آزاد و لذت بخش قدم میزدم .
بلاخره به نیمکت رسیدم و نشستم .
به عقب تکیه دادم و چشمامو بستم .
داشتم اون هوای عالی رو استشمام میکردم .
که یهو با حس خیسی روی صورتم چشمامو باز کردم و دیدم ......
ببخشید اگه کم شد .
لطفا نظرتون رو بگید درمورد فیک .
و لطفا حمایت فراموش نشه خوشگلا❤️
البته تقصیر خدا نیست تقصیر این قلب بی صاحاب منه .
ا.ت ویو: بلاخره زنگ خورد .
از پشت میز بلند شدم و رفتم سمت میز هایون و جینا که کنار هم مینشستن .
ا.ت: پاشین یکم راه بریم شاید بهتر شدم .
هایون: اوکی.
جینا: هوفف چقدر این معلمه چرت و پرت میگه . شیطونه میگه یکی بزنم تو دهنش تا دیگه چرت و پرت تحویل من نده .
ا.ت: مثل خودته دیگه همش چرت و پرت میگی فقط .
جینا: لال بمیر .
ا.ت: حالا که کم آوردی من لال بمیرم؟
جینا: بله لال بمیر .
ا.ت: اه زودباشین دیگه میخوام برم تو حیاط یکم هوا بخورم .
اصلا من رفتم .
جینا و هایون: صبر کن منم بیام .
ا.ت ویو: از هماهنگ بودنشون خندم گرفت .
بدون توجه به اون دوتا منگل رفتم تو سالن و به سمت حیاط رفتم .
همه داشتن میرفتن سالن نهار خوری ولی من فقط دلم میخواست برم تو حیاط و یکم هوا بخورم .
احساس میکردم اکسیژن کم آوردم .
راه حیاط رو در پیش گرفته بودم و تو سالن قدم میزدم .
بلاخره به حیاط رسیدم و نسیم خنکی رو روی صورتم احساس کردم .
خیلی حس عالیای بود مخصوصا الان که تنها بودم .
کاشکی گوشیم اینجا بود یک آهنگ گوش میدادم .
وای خدا الانم دست از سر اون گوشی بدبخت برنمیدارم و همش باید ازش کار بکشم .
هوا واقعا عالی بود دلم نمیخواست دیگه اصلا برگردم به اون زندان .
همیشه از تنهایی و طبیعت لذت میبرم آرامش خاصی رو بهم القا میکنه .
اون نسیم خنکش که با موهام بازی میکنه .
صدای پرنده ها تنها صداییه که به گوش میرسه .
خیلی قشنگه و پراز آرامش .
به سمت نیمکتی زیر سایه درخت حرکت کردم .
همینطور توی هوای آزاد و لذت بخش قدم میزدم .
بلاخره به نیمکت رسیدم و نشستم .
به عقب تکیه دادم و چشمامو بستم .
داشتم اون هوای عالی رو استشمام میکردم .
که یهو با حس خیسی روی صورتم چشمامو باز کردم و دیدم ......
ببخشید اگه کم شد .
لطفا نظرتون رو بگید درمورد فیک .
و لطفا حمایت فراموش نشه خوشگلا❤️
۱۴.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.