a shadow in you پارت ۴
از صبح که چشماش رو باز کرده بود و بیدار شده بود لحظه ای آرامش نداشت . مادر بزرگش هر ثانیه صداش میزد و ازش میخواست تو تمیز کردن خونه و درست کردن شام بهش کمک کنه . زن پیر جوری با نگرانی به ساعت نگاه میکرد انگار یک دقیقه دیگه مهمون محترمشون میرسه . با اینکه تموم کار ها انجام شده بود و تا اومدن اون مرد یک ساعت وقت داشتن . مادر بزرگ همینطور که غذا رو مزه میکرد و از خوب بودن اون مطمئن میشد گفت
مادر بزرگ : لیسا ، میری و بهترین و مناسب ترین لباست رو میپوشی ، باید جلوی آقای جئون خوب به نظر برسی .
لیسا پاهاش رو به زمین کوبید و اخم هاش رو در هم کشید .
لیسا: مامان بزرگ ، چرا اینقدر سخت میگیری ؟
مامان بزرگ در قابلمه رو سرجاش گذاشت و بعد از شستن دست هاش گفت
مامان بزرگ: امروز قراره قیم قانونی ات رو ببینی لالیسا مانوبان! اون از الان به بعد سرپرست توعه و تو باید باهاش درست رفتار کنی ! جئون جونگکوک مرد محترم و با ادبیه . مطمئن باش ازش خوشت میاد .
لیسا سرش رو پایین انداخت و بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت . جئون جونگکوک رو به یاد میاورد . خیلی وقت پیش وقتی بچه بود ، مرد زیاد به خونشون رفت و آمد داشت و با پدر و مادرش رابطه صمیمانه ای برقرار کرده بود و پیش اونها عزیز بود . یعنی الان هم مثل اونموقع گرم و خوش رفتار بود ؟ یا چون دکتر معروفی شده بود مغرور و سرد شده بود ؟ اون حتی تو مراسم خاکسپاری پدر و مادرش هم حاضر نشده بود . میدونست که پدر و مادرش وصیت کرده بودن که در صورت نبودشون قیم لیسا ، جئون جونگکوک بشه . اونها فامیل های زیادی نداشتن و رابطه گرم و خوبی هم بینشون نبود . لیسا به مادرش حق میداد که دخترش رو دست همچین فامیل هایی نسپاره . جونگکوک مورد اعتماد ترین فرد خانواده لیسا بود . همینطور که داشت کوسن مبل رو مرتب میکرد، شنید که زنگ خونه به صدا در اومد . مادر بزرگ دوان دوان در رو باز کرد و با خوش رویی مشغول احوال پرسی شد .
مادربزرگ: خوش اومدی پسرم ، بیا تو .
جونگکوک قدمی به جلو برداشت و با دیدن لیسا که با لبخند اجباری بهش خیره شده بود لحظه ای مکث کرد .
لیسا: سلام آقای جئون
لیسا با لحن بی تفاوتی گفت و با کمی کنجکاوی به جونگکوک زل زد . قیافه اش جا افتاده شده بود کاملا برازنده ی یک دکتر . موهاش رو به سمت بالا حالت داده بود و لباس هایی ساده اما گرون قیمت به تن داشت .
جونگکوک: اوه خدای من! تو چقد بزرگ شدی لیسا!
شگفتی رو میشد به راحتی از صورت جونگکوک تشخیص داد .
لیسا: شما هم خیلی جذاب شدین آقای دکتر.
جونگکوک با شنیدن تعریف لیسا بلند خندید و مادر بزرگش به صورت معترض گفت
مادربزرگ: هی بچه اینقد زبون نریز.
مادر بزرگ : لیسا ، میری و بهترین و مناسب ترین لباست رو میپوشی ، باید جلوی آقای جئون خوب به نظر برسی .
لیسا پاهاش رو به زمین کوبید و اخم هاش رو در هم کشید .
لیسا: مامان بزرگ ، چرا اینقدر سخت میگیری ؟
مامان بزرگ در قابلمه رو سرجاش گذاشت و بعد از شستن دست هاش گفت
مامان بزرگ: امروز قراره قیم قانونی ات رو ببینی لالیسا مانوبان! اون از الان به بعد سرپرست توعه و تو باید باهاش درست رفتار کنی ! جئون جونگکوک مرد محترم و با ادبیه . مطمئن باش ازش خوشت میاد .
لیسا سرش رو پایین انداخت و بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت . جئون جونگکوک رو به یاد میاورد . خیلی وقت پیش وقتی بچه بود ، مرد زیاد به خونشون رفت و آمد داشت و با پدر و مادرش رابطه صمیمانه ای برقرار کرده بود و پیش اونها عزیز بود . یعنی الان هم مثل اونموقع گرم و خوش رفتار بود ؟ یا چون دکتر معروفی شده بود مغرور و سرد شده بود ؟ اون حتی تو مراسم خاکسپاری پدر و مادرش هم حاضر نشده بود . میدونست که پدر و مادرش وصیت کرده بودن که در صورت نبودشون قیم لیسا ، جئون جونگکوک بشه . اونها فامیل های زیادی نداشتن و رابطه گرم و خوبی هم بینشون نبود . لیسا به مادرش حق میداد که دخترش رو دست همچین فامیل هایی نسپاره . جونگکوک مورد اعتماد ترین فرد خانواده لیسا بود . همینطور که داشت کوسن مبل رو مرتب میکرد، شنید که زنگ خونه به صدا در اومد . مادر بزرگ دوان دوان در رو باز کرد و با خوش رویی مشغول احوال پرسی شد .
مادربزرگ: خوش اومدی پسرم ، بیا تو .
جونگکوک قدمی به جلو برداشت و با دیدن لیسا که با لبخند اجباری بهش خیره شده بود لحظه ای مکث کرد .
لیسا: سلام آقای جئون
لیسا با لحن بی تفاوتی گفت و با کمی کنجکاوی به جونگکوک زل زد . قیافه اش جا افتاده شده بود کاملا برازنده ی یک دکتر . موهاش رو به سمت بالا حالت داده بود و لباس هایی ساده اما گرون قیمت به تن داشت .
جونگکوک: اوه خدای من! تو چقد بزرگ شدی لیسا!
شگفتی رو میشد به راحتی از صورت جونگکوک تشخیص داد .
لیسا: شما هم خیلی جذاب شدین آقای دکتر.
جونگکوک با شنیدن تعریف لیسا بلند خندید و مادر بزرگش به صورت معترض گفت
مادربزرگ: هی بچه اینقد زبون نریز.
۳.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.