p21
p21
ویو کوک
کم کم داشتم میرفتم داخل اتاق و ا.ت هم عقب عقب میرفت و یه دفعه چسپید به دیوار
ا.ت : دراز کشیده بودم
کوک : اوک ولی من کار خودم رو انجام میدم
و خودش رو به ا.ت نزدیک میکنه
و میخواست لبشو بزاره رو لب ا.ت که
لینا : دارین چی کار میکنین
کوک سریع میره انور و ا.ت هم خودش رو از کوک دور میکنه ، ا.ت سریع میدوه میره رو به رو لینا
ا.ت : هیچی داشتیم حرف میزدیم
لینا : درمورد چی ( با گستاخی)
ا.ت میخواست جوابشو بده که یهو کوک گفت
کوک : هی... مگه من نگفتم پاتو از گلیمت دراز تر نکن ( داد)
ا.ت : ارباب لطفاً آروم باشید
کوک سریع از اتاق میره بیرون و در رو پشت سرش میکوبه
لینا : تو به چه حقی به کوک من نزدیک شدی.......هاااا؟( داد)
لینا. از پشت موهای ا.ت رو میکشه
ا.ت: اییییی......ولم کن ......اخخخخ(کمی داد و بغض )
لینا موهای ا.ت رو محکم ول میکنه و ا.ت پرت میشه رو زمین
ا.ت : ایییییی........شکمم درد میکنه....اییییی( داد و بغض )
ویو کوک...
خماریییییییی تا........
ویو کوک
کم کم داشتم میرفتم داخل اتاق و ا.ت هم عقب عقب میرفت و یه دفعه چسپید به دیوار
ا.ت : دراز کشیده بودم
کوک : اوک ولی من کار خودم رو انجام میدم
و خودش رو به ا.ت نزدیک میکنه
و میخواست لبشو بزاره رو لب ا.ت که
لینا : دارین چی کار میکنین
کوک سریع میره انور و ا.ت هم خودش رو از کوک دور میکنه ، ا.ت سریع میدوه میره رو به رو لینا
ا.ت : هیچی داشتیم حرف میزدیم
لینا : درمورد چی ( با گستاخی)
ا.ت میخواست جوابشو بده که یهو کوک گفت
کوک : هی... مگه من نگفتم پاتو از گلیمت دراز تر نکن ( داد)
ا.ت : ارباب لطفاً آروم باشید
کوک سریع از اتاق میره بیرون و در رو پشت سرش میکوبه
لینا : تو به چه حقی به کوک من نزدیک شدی.......هاااا؟( داد)
لینا. از پشت موهای ا.ت رو میکشه
ا.ت: اییییی......ولم کن ......اخخخخ(کمی داد و بغض )
لینا موهای ا.ت رو محکم ول میکنه و ا.ت پرت میشه رو زمین
ا.ت : ایییییی........شکمم درد میکنه....اییییی( داد و بغض )
ویو کوک...
خماریییییییی تا........
۱.۸k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.