فیک جیمین
{°• توهم عاشقی •°} pt27
(ا.ت ویو)
#دوهفتهبعد
دو هفته گذشته بود زخمم تقریبا خوب شده بود از اتاق رفتم بیرون ک جیمینو دیدم ، برا دوتامون میز صبحونه چیده بود، توی این دو هفته شرکت نرفته بود و فقط از من مراقبت میکرد
ا.ت: چاگیا...فکر نمیکنی دیگه خیلی داری لوسم میکنی؟
اخماشو تو هم کرد که گفتم: ها چیه؟!
جیمین: بیشعور اینهمه بهت میرسم جواب خوبیام اینه؟حقته شب نزارم تو بغلم بخابی*کیوت*
از کیوت بودنش خندم گرفت
ا.ت: او خودا ببین موچیم چ قهریم میکنه🥺😂(اَه اَه اَه ، چندششششش)
جیمین: انقد سر ب سر من نزار بیا بشین یچی کوفت کنیم قبل اینکه بجا صبحونه بخورمت
ا.ت: بیشعور من تازه تیر خوردم این کارا چیه استغفرالله
جیمین: اولا دو هفته از تیر خوردنت گذشته حالت از منم بهتره بعدشم فکر نکنم خودتم بدت بیاد فکر کردی نمیدونم وقتی پانسماناتو عوض میکردم چطوری بهم خیره میشدی؟
ا.ت: 😐.......
ی لقمه برداشت آورد جلو دهنم و گفت: آفرین هیچی نگو فقط بخور
لقمه رو از دستش خوردم
..............
ساعت ۴:۱۵ عصر بود جیمین بهم گفته بود ک میخاد دوستاشو بهم معرفی کنه و باهم بریم کافه
تصمیم گرفتم آماده شم صبح دوش گرفته بودم پس بلافاصله رفتم سر کمد ی تیشرت سفید ساده اور سایز و یه شلوار اسلش خاکستری برداشتم زیاد از آرایش خوشم نمیاد پس فقط لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
جیمین هم آماده منتظرم وایساده بود ، ی تیشرت سفید با ی شلوار بگ آبی تنش بود ...خیلی کیوت شده بود
رفتم کنارش و انگشتامو به انگشتاش گره زدم و گفتم: بریم؟
جیمین لپامو آروم بوسید و ی لبخند به نشان رضایت تحویلم داد که رفتیم بیرون
..............
درو باز کردیم و رفتیم داخل کافه که شیش تا پسر خوشقیافه رو ی چند متر اونور تر سر میز دیدم اما نسبت به این قیافه هاشون زیادی اذیت میکردنننن
ی نگاه ب جیمین کردم و ی نگاه ب پسرا
ا.ت: نکنه اونان؟
جیمین: خودشونن
ا.ت: تعجبیم نداره آخه خودتم دست کمی از اونا نداری
جیمین: ببند...
ا.ت: با من بودی؟
جیمین: گو خوردم...(الهی ، ا.ت گو بخوره ن تو بیبی قشنگم😔😂)
ی لگد ب پاش زدم ک صورتش رفت توهم
ا.ت: بیا بریم تا بیشتر از این ب خونت تشنه نشدم! (چه سگیه این ا.ت 😐)
فقط چون دوستون دارم گذاشتم وگرنه هنوزم درگیر تبلیغات کوکم😔😂
شرطا:
لایک۴۰
کامنت۵۰
نرسونین جدی جدی نمیزارم
(ا.ت ویو)
#دوهفتهبعد
دو هفته گذشته بود زخمم تقریبا خوب شده بود از اتاق رفتم بیرون ک جیمینو دیدم ، برا دوتامون میز صبحونه چیده بود، توی این دو هفته شرکت نرفته بود و فقط از من مراقبت میکرد
ا.ت: چاگیا...فکر نمیکنی دیگه خیلی داری لوسم میکنی؟
اخماشو تو هم کرد که گفتم: ها چیه؟!
جیمین: بیشعور اینهمه بهت میرسم جواب خوبیام اینه؟حقته شب نزارم تو بغلم بخابی*کیوت*
از کیوت بودنش خندم گرفت
ا.ت: او خودا ببین موچیم چ قهریم میکنه🥺😂(اَه اَه اَه ، چندششششش)
جیمین: انقد سر ب سر من نزار بیا بشین یچی کوفت کنیم قبل اینکه بجا صبحونه بخورمت
ا.ت: بیشعور من تازه تیر خوردم این کارا چیه استغفرالله
جیمین: اولا دو هفته از تیر خوردنت گذشته حالت از منم بهتره بعدشم فکر نکنم خودتم بدت بیاد فکر کردی نمیدونم وقتی پانسماناتو عوض میکردم چطوری بهم خیره میشدی؟
ا.ت: 😐.......
ی لقمه برداشت آورد جلو دهنم و گفت: آفرین هیچی نگو فقط بخور
لقمه رو از دستش خوردم
..............
ساعت ۴:۱۵ عصر بود جیمین بهم گفته بود ک میخاد دوستاشو بهم معرفی کنه و باهم بریم کافه
تصمیم گرفتم آماده شم صبح دوش گرفته بودم پس بلافاصله رفتم سر کمد ی تیشرت سفید ساده اور سایز و یه شلوار اسلش خاکستری برداشتم زیاد از آرایش خوشم نمیاد پس فقط لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
جیمین هم آماده منتظرم وایساده بود ، ی تیشرت سفید با ی شلوار بگ آبی تنش بود ...خیلی کیوت شده بود
رفتم کنارش و انگشتامو به انگشتاش گره زدم و گفتم: بریم؟
جیمین لپامو آروم بوسید و ی لبخند به نشان رضایت تحویلم داد که رفتیم بیرون
..............
درو باز کردیم و رفتیم داخل کافه که شیش تا پسر خوشقیافه رو ی چند متر اونور تر سر میز دیدم اما نسبت به این قیافه هاشون زیادی اذیت میکردنننن
ی نگاه ب جیمین کردم و ی نگاه ب پسرا
ا.ت: نکنه اونان؟
جیمین: خودشونن
ا.ت: تعجبیم نداره آخه خودتم دست کمی از اونا نداری
جیمین: ببند...
ا.ت: با من بودی؟
جیمین: گو خوردم...(الهی ، ا.ت گو بخوره ن تو بیبی قشنگم😔😂)
ی لگد ب پاش زدم ک صورتش رفت توهم
ا.ت: بیا بریم تا بیشتر از این ب خونت تشنه نشدم! (چه سگیه این ا.ت 😐)
فقط چون دوستون دارم گذاشتم وگرنه هنوزم درگیر تبلیغات کوکم😔😂
شرطا:
لایک۴۰
کامنت۵۰
نرسونین جدی جدی نمیزارم
۱۱.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.