اون مهربونه ... پارت : ۸
خورشید از کناره های پرده سفید رنگ اتاق نمایان شد ، ا/ت از خواب بیدار شد و دید که شاگرد کوچولوش تو بغلش محکم فرو رفته و خوابیده و داره از خوابش لذت میبره
ا/ت دستی روی موهای ساتورو کشید و با لحن سرد و جدی گفت : بیدار شو ساتورو
ساتورو چشم های الماسی رنگش رو باز کرد و به معلمش نگاه کرد و لبخندی زد و گفت: سنسه .. خیلی خواب خوبی بود ... ازتون ممنونم
ا/ت گفت: بلند شو الان وقت تحسین نیست
باید به تمریناتت برسی .
گوجو از روی تختش بلند شد و به سمت در خروجی رفت
۸ سال بعد ~~~
ساتورو در وضیعت وحشتناکی بود ، تب و گرمای بدنش بدای اون که تا حالا سرما نخورده بود وحشتناک بود .
این عجیب بود ، گوجو ساتورو سرما خورده ؟
ساتورو با داشتن بی نهایت حتی گرد و غبار هم نمیتونست اونو لمس کنه پس چطوری سرما خورده
اما دکتر ها تشخص داده بودن که فقط یک سرما معمولا هست .
خدمتکار های قبیله فقط دو وظیفه داشتن
پارچه روی سر ارباب جوان پانزده سالشون رو عوض کنن و سر ساعت معینی دارو ها رو بهشون بدن .
ساتورو دستی به پیشانی عرق کرده خودش زد و روی زانو هاش نشست و آروم گفت: سنسه امروز حالم خوب نیست میشه سریع تر از اون در وارد اتاق بشی و کنارم بشینی ؟
دوباره دراز کشید رو تخت و روی تخت غلت می خورد و با تبش مبارزه میکرد
گوجو سایه معلمش رو که از راهرو های عمارت میومدن دید
ا/ت وارد اتاق شد و لبخندی زد و جعبه شیرینی رو کناز تخت شاگردش گذاشت و گفت: تنبل بلند شو برات از شیرینی های محلی گرفتم ، وقتی داشتم میخریدم فروشنده خیلی تعریفشون رو میکرد
نمیخوای که دست رد به این شیرینی ها بزنی ؟
ا/ت خیلی تغییر کرده بود ، دیگه اون آدم سردی نبود که روز اول اومده بود ، اون خیلی مهربان شده بود .
ساتورو با صدای ضعیفی گفت : مگه پرسیدن داره ... من همیشه شیرینی دوست داشتم ...
ا/ت لبخندی زد و به خاطر عادت دستش روی پیشانی شاگردش گذاشت و با پیشانی داغ ساتورو مواجه شد .
از سر جاش سریع بلند شد و به سمت در خروجی رفت و بلند داد زد : دکتر جوجوتسو رد خبر کنید !
ندیمه ها سریع دنبال دکتر رفتن
ساتورو با صدای ضعیفی گفت : ا/ت ...
ا/ت ، که رای اولین بار بود شنیده بود شاگردش اونو با اسم کوچیکش صدا کنه
فهمید که در تمام این مدت خودش تنها کسی بوده که ساتورو بهش احترام میذاشته
کنار تخت شاگردش نشست و گفت : مثل اینکه امروز فقط باید نگرانی رو حس کنم ..
ا/ت دستی روی موهای ساتورو کشید و با لحن سرد و جدی گفت : بیدار شو ساتورو
ساتورو چشم های الماسی رنگش رو باز کرد و به معلمش نگاه کرد و لبخندی زد و گفت: سنسه .. خیلی خواب خوبی بود ... ازتون ممنونم
ا/ت گفت: بلند شو الان وقت تحسین نیست
باید به تمریناتت برسی .
گوجو از روی تختش بلند شد و به سمت در خروجی رفت
۸ سال بعد ~~~
ساتورو در وضیعت وحشتناکی بود ، تب و گرمای بدنش بدای اون که تا حالا سرما نخورده بود وحشتناک بود .
این عجیب بود ، گوجو ساتورو سرما خورده ؟
ساتورو با داشتن بی نهایت حتی گرد و غبار هم نمیتونست اونو لمس کنه پس چطوری سرما خورده
اما دکتر ها تشخص داده بودن که فقط یک سرما معمولا هست .
خدمتکار های قبیله فقط دو وظیفه داشتن
پارچه روی سر ارباب جوان پانزده سالشون رو عوض کنن و سر ساعت معینی دارو ها رو بهشون بدن .
ساتورو دستی به پیشانی عرق کرده خودش زد و روی زانو هاش نشست و آروم گفت: سنسه امروز حالم خوب نیست میشه سریع تر از اون در وارد اتاق بشی و کنارم بشینی ؟
دوباره دراز کشید رو تخت و روی تخت غلت می خورد و با تبش مبارزه میکرد
گوجو سایه معلمش رو که از راهرو های عمارت میومدن دید
ا/ت وارد اتاق شد و لبخندی زد و جعبه شیرینی رو کناز تخت شاگردش گذاشت و گفت: تنبل بلند شو برات از شیرینی های محلی گرفتم ، وقتی داشتم میخریدم فروشنده خیلی تعریفشون رو میکرد
نمیخوای که دست رد به این شیرینی ها بزنی ؟
ا/ت خیلی تغییر کرده بود ، دیگه اون آدم سردی نبود که روز اول اومده بود ، اون خیلی مهربان شده بود .
ساتورو با صدای ضعیفی گفت : مگه پرسیدن داره ... من همیشه شیرینی دوست داشتم ...
ا/ت لبخندی زد و به خاطر عادت دستش روی پیشانی شاگردش گذاشت و با پیشانی داغ ساتورو مواجه شد .
از سر جاش سریع بلند شد و به سمت در خروجی رفت و بلند داد زد : دکتر جوجوتسو رد خبر کنید !
ندیمه ها سریع دنبال دکتر رفتن
ساتورو با صدای ضعیفی گفت : ا/ت ...
ا/ت ، که رای اولین بار بود شنیده بود شاگردش اونو با اسم کوچیکش صدا کنه
فهمید که در تمام این مدت خودش تنها کسی بوده که ساتورو بهش احترام میذاشته
کنار تخت شاگردش نشست و گفت : مثل اینکه امروز فقط باید نگرانی رو حس کنم ..
۴.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.