رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت۹
__________
ویو کوک
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم جواب دادم
کوک:الو*خوابالو*
...... : مراقب همسرت باش مخصوصا امروز اتفاق خوبی قرار نیست بیفته
کوک: چی*خوابش پرید* تو دیگه کی هستی
..... : منو یه دوست بدون که دارم بهت هشدار میدم هر اتفاقی افتاد نرو وگرنه زنت بد آسیبی میبینه کسی بهت خیانت میکنه که انتظار نداری*بیب بیب بیب تماس قطع شد*(خودمم کنجکاو شدم)
کوک: الو الو منظورت چیه .. اییی شت*دوباره تماس گرفت ولی جواب نداد*(مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد)
ا/ت: کوک چی شده *خوابالو ۱۰۰۰*
کوک: هیچی عزیزم تو بخواب من یه کار کوچیک دارم زودی میام ولی خونم
ا/ت: باشه*سریع خوابید*
رفتم پایین شماره رو به جان دادم که این شماره رو در بیاره اگه تونست هم دوباره باهاش تماس بگیره (جان میشه گفت دست راست که نه دست چپ کوکع یعنی بگی نگی اعتماد بهش داره)
بعدش کارهای لازمه رو کرد که ساعت شد ۹ که دید ا/ت بیدار شد
کوک: به خوابالو خانم بیدار شد*خنده*
ا/ت: مرض خو بدنم خسته اس ولش من گشنمهههههه(عه من)
کوک: صبحونه آمادست بیا
ا/ت: عا راستی که بود بهت زنگ زد؟
نخواستم قضیه رو بهش بگم پس گفتم
کوک: کدوم؟
ا/ت: امروز مگه گوشیت زنگ نخورد؟
کوک: نه حتما خواب دیدی
ا/ت: آره شاید
بعدش رفت صبحونه خورد و نشستیم فیلم دیدیم که ساعت ۲ فیلم تموم شد که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
کوک: الو
تهیونگ: داش بدبخت شدیم انبار رو زدن
کوک: چییییی الان میام
تلفن رو قطع کردم
ا/ت: چیشده؟
کوک: به انبار حمله کردن انگار وسایل و تفنگ ها رو بردن من باید برم
ا/ت: وایی باشه
سریع رفتم بالا و لباسم رو پوشیدم و رفتم به سمت انبار دیدم کلا انبار سوخته تهیونگ هم داشت سر بادیگاردها داد میکشید
کوک: تهیونگ
تهیونگ: اومدی نگاه ببین چی شده
کوک: خاککک بدبخت شدیم حالا خوبه محموله اصلیا دست جیمینه
تهیونگ: آره
کوک:*روبه بادیگاردا* شما دقیقا اینجا چیکاره اید ها بهتون پول واسه چی میدیمممم(داد)
..... : قربان اونا بیهوشمون کرده بودن
کوک: هرکی ندونه فکر میکنه تازه کارید خاک تو سرتون کنن نه اینجوری نمیشه *تفنگش رو درمیاره و همه رو میکشه* بهتر شد
تهیونگ: یکی رو هم واسه من نگه میداشتی حالا ولش
کوک: ایندفعه جان اون توتفرنگی هات بادیگاردهای بهتری بزار
تهیونگ: عهههه مگه من جون شیرموز هات رو قسم میخورم که تو جون توت فرنگی های منو قسم میدی(اینطور که من شنیدم تهیونگ رو توت فرنگی و یونتان حساسه اگه اشتباه کردم بندازید تقصیر دوستم اون به من اینو گفت😁) ولی باشه
که دیدم گوشیم زنگ میخوره جواب دادم
اجوما: ا..ارباب *نگران ۱۰۰*
کوک: ارباب؟ وایی اجوما چی شده(وقتی اتفاقی افتاده باشه اجوما به کوک میگه ارباب در حالت عادی بهش میگه پسرم)
اجوما: خانم از پله ها افتادن پایین الان تو بیمارستانیم
کوک: چیییی آدرس بفرست الان میایم
*تلفن رو قطع کرد*
تهیونگ: چی شده
کوک: ا/ت از پله ها افتاده
تهیونگ: چی زودباش بریم
سوار ماشین هامون شدیم و به آدرسی که اجوما فرستاده بود رفتیم
رفتیم سراغ پذیرش
کوک: ببخشید جئون ا/ت کدوم اتاقه؟
پرستار: ببخشید شما چه نسبتی باهاشون دارید
کوک: من شوهرشم
پرستار: بله اتاق ۱۳۴
کوک: ممنون
سریع رفتم بالا دیدم اجوما نشسته
کوک: اجوما چی شده
اجوما: نمیدونم من داشتم غذا درست میکردم که صدای جیغ خانم رو شنیدم وقتی اومدم دیدم از پله ها افتاده سریع آوردمش بیمارستان
کوک: وضعش چطوره
اجوما:.... *یه نفر میاد بیرون* دکتر وضعیت خانم چطوره
دکتر:.........
ویو کوک
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم جواب دادم
کوک:الو*خوابالو*
...... : مراقب همسرت باش مخصوصا امروز اتفاق خوبی قرار نیست بیفته
کوک: چی*خوابش پرید* تو دیگه کی هستی
..... : منو یه دوست بدون که دارم بهت هشدار میدم هر اتفاقی افتاد نرو وگرنه زنت بد آسیبی میبینه کسی بهت خیانت میکنه که انتظار نداری*بیب بیب بیب تماس قطع شد*(خودمم کنجکاو شدم)
کوک: الو الو منظورت چیه .. اییی شت*دوباره تماس گرفت ولی جواب نداد*(مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد)
ا/ت: کوک چی شده *خوابالو ۱۰۰۰*
کوک: هیچی عزیزم تو بخواب من یه کار کوچیک دارم زودی میام ولی خونم
ا/ت: باشه*سریع خوابید*
رفتم پایین شماره رو به جان دادم که این شماره رو در بیاره اگه تونست هم دوباره باهاش تماس بگیره (جان میشه گفت دست راست که نه دست چپ کوکع یعنی بگی نگی اعتماد بهش داره)
بعدش کارهای لازمه رو کرد که ساعت شد ۹ که دید ا/ت بیدار شد
کوک: به خوابالو خانم بیدار شد*خنده*
ا/ت: مرض خو بدنم خسته اس ولش من گشنمهههههه(عه من)
کوک: صبحونه آمادست بیا
ا/ت: عا راستی که بود بهت زنگ زد؟
نخواستم قضیه رو بهش بگم پس گفتم
کوک: کدوم؟
ا/ت: امروز مگه گوشیت زنگ نخورد؟
کوک: نه حتما خواب دیدی
ا/ت: آره شاید
بعدش رفت صبحونه خورد و نشستیم فیلم دیدیم که ساعت ۲ فیلم تموم شد که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
کوک: الو
تهیونگ: داش بدبخت شدیم انبار رو زدن
کوک: چییییی الان میام
تلفن رو قطع کردم
ا/ت: چیشده؟
کوک: به انبار حمله کردن انگار وسایل و تفنگ ها رو بردن من باید برم
ا/ت: وایی باشه
سریع رفتم بالا و لباسم رو پوشیدم و رفتم به سمت انبار دیدم کلا انبار سوخته تهیونگ هم داشت سر بادیگاردها داد میکشید
کوک: تهیونگ
تهیونگ: اومدی نگاه ببین چی شده
کوک: خاککک بدبخت شدیم حالا خوبه محموله اصلیا دست جیمینه
تهیونگ: آره
کوک:*روبه بادیگاردا* شما دقیقا اینجا چیکاره اید ها بهتون پول واسه چی میدیمممم(داد)
..... : قربان اونا بیهوشمون کرده بودن
کوک: هرکی ندونه فکر میکنه تازه کارید خاک تو سرتون کنن نه اینجوری نمیشه *تفنگش رو درمیاره و همه رو میکشه* بهتر شد
تهیونگ: یکی رو هم واسه من نگه میداشتی حالا ولش
کوک: ایندفعه جان اون توتفرنگی هات بادیگاردهای بهتری بزار
تهیونگ: عهههه مگه من جون شیرموز هات رو قسم میخورم که تو جون توت فرنگی های منو قسم میدی(اینطور که من شنیدم تهیونگ رو توت فرنگی و یونتان حساسه اگه اشتباه کردم بندازید تقصیر دوستم اون به من اینو گفت😁) ولی باشه
که دیدم گوشیم زنگ میخوره جواب دادم
اجوما: ا..ارباب *نگران ۱۰۰*
کوک: ارباب؟ وایی اجوما چی شده(وقتی اتفاقی افتاده باشه اجوما به کوک میگه ارباب در حالت عادی بهش میگه پسرم)
اجوما: خانم از پله ها افتادن پایین الان تو بیمارستانیم
کوک: چیییی آدرس بفرست الان میایم
*تلفن رو قطع کرد*
تهیونگ: چی شده
کوک: ا/ت از پله ها افتاده
تهیونگ: چی زودباش بریم
سوار ماشین هامون شدیم و به آدرسی که اجوما فرستاده بود رفتیم
رفتیم سراغ پذیرش
کوک: ببخشید جئون ا/ت کدوم اتاقه؟
پرستار: ببخشید شما چه نسبتی باهاشون دارید
کوک: من شوهرشم
پرستار: بله اتاق ۱۳۴
کوک: ممنون
سریع رفتم بالا دیدم اجوما نشسته
کوک: اجوما چی شده
اجوما: نمیدونم من داشتم غذا درست میکردم که صدای جیغ خانم رو شنیدم وقتی اومدم دیدم از پله ها افتاده سریع آوردمش بیمارستان
کوک: وضعش چطوره
اجوما:.... *یه نفر میاد بیرون* دکتر وضعیت خانم چطوره
دکتر:.........
۱۰.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.