فیک گردنبند جادویی قسمت ۳

صبح با صدای آلارم بیدار شدم .
وقتی دیدم ساعت30 :8 صبح بود . و دیرم شده بود سریع و باعجله رفتم آماده شدم . رسیدم مدرسه همه ی بچه ها سر کلاس بودن(خیلی حس بدیه) باعجله از پله ها بالا رفتم و در کلاس رو زدم همه یه جوری بهم نگاه میکردن انگار ارث باباشون رو بالا کشیدم .زنگ تفریح خورد ورفتم توی حیاط دوباره اون دختر خرخون اومد جلو و گفت :<< میشه باهم دوست بشیم .>> منم گفتم آره اگه بهش میگفتم نه ناراحت میشد به نظرم دختر خوبی بود. آره بود قبلا، اما در ادامه می‌بینید که چقد بدبخت میشم . دختره خیلی خوشحال شده بود چرا؟

مکالمه یونا و ملیس علامت یونا +/ علامت ملیس ×

+راستی نگفتی اسمت چی بود
× اسم من ملیس
+ منم یونا
× شماره ت رو میدی ؟
+ من هنوز زیاد نمیشناسمت که به خوام بهت شماره بدم
× نترس فعلا کارت ندارم ( زیر لب و آروم )
+ چیزی گفتی ؟
× نه . فقط گفتم باشه

پایان فلش بک .

☆ ویو یونا : رسیدم خونه با خودم توی این فک بودم که خونه رو تمیز کنم .
خونه رو با هزار بدبختی تمیز کردم شد مث دسته ی گل نمیدونم چرا زدم زیر گریه شاید یاد مامان بابام افتادم
برای همین راهی شدم تا برم کلیسا .

ادامه دارد ......