شراب سرخ 🍷پارت ۱
شراب سرخ 🍷پارت ۱
بخاطر ضربه ای که به قسمت حساس سر خورده بعد از بهوش اومدن بیمار باید دو تا احتمال رو در نظر بگیریم یکی اینکه ممکنه ایشون به کل حافظهاش رو از دست بده یکی هم اینکه...
دکتر دستانش را در جیب شلوار راسته اش فرو برد و نفسش را بیرون فرستاد گفت: ممکنه بینایی شونو از دست بدن!
ا.ت ویو
لعنتی چه اتفاقی افتاده بود؟ سرم مثل چی تیر میکشید... انگار که داشتن همینجور درون سرم چاقو فرو میکردند..
درک زیادی از جایی که بودم نداشتم.. فقط متوجه صدا های نامفهوم اطرافم بودم:اگه یکی از این احتمال ها رخ بده راهی برای درمانش هست یعنی ممکنه بیناییش رو یا حافظهاش رو دوباره بدست بیاره؟
این صدا را خوب میشناختم ، صدای کیم تهیونگ بود.
قاتل عزیزم که افتاده بود دنبالم تا منو بکشه..
تازه یادم اومد چه اتفاقی برام افتاده،اون لعنتی "کیم تهیونگ" رسما قصد جانم را کرده بود.
با جمله یونگی از شوک تو جام پریدم.
و قابل ذکر هست که بگم کیم تهیونگ هم زمانی با پدرم عهد و پیمان برادری بسته بودند ، اون قاچاق اسلحه میکرد پدرم هم راه رو براش هموار میکرد.
صدای تق تق انگشتاش با کیبورد را شنیدم و همون لحظه چراغ قرمز، سبز شد.
_دمت گرم پسر..
وقتی به یونگی میگفتم راه رو برام باز کن یعنی تمام دوربین و چراغ راهنمایی رانندگی های شهر رو هک کن و تحت سلطه خودت بگیر.
پایم را روی گاز فشردم و ماشین با صدای بدی از جا کنده شد ...
هنوز تماسم با یونگی برقرار بود، صداش که آمیخته به کمی نگرانی بود را شنیدم : دختر بجنب سه تا ماشین با دوتا موتورسوار دقیقا پشت سرتن..
دنده رو عوض کردم و مسیرم را انداختم توی خیابون فرعی و با سرعت سرساماوری بین ماشین ها لایی میکشیدم:موقعیت هاشون رو بهم بگو یونگی!
هنوز جملهام تکمیل نشده بود که متوجه دو تا موتور سیکلت دو طرف ماشینم شدم..
_فاک..
یعنی فاک به این سرعتالعملت کیم، نمیتونستم منکر فوق العاده بودنش بشم.
واقعا قاتل بی نظیری بود،رو دست نداشت.
یونگی خشمگین گفت:لعنتی محاصرهای
_میتونم از پسشون بربیام یونگی تو کاریت نباشه پسر.. فقط تماشا کن.
فشار پایم را روی پدال گاز بیشتر کردم و با سرعت ازشون سبقت گرفتم به عقب برگشتم تا ببینم چقدر تونستم پشت سر بزارمشون اما با دیدن دو ماشین پشت سرم مو به تنم سیخ شد.
نگاهم را به جلو دادم که ناگهان یک ماشین از داخل کوچه وارد خیابون شد، هل شدم و از ترس اینکه بهش بزنم، فرمون ماشین را 60 درجه چرخاندم و از کنارش سبقت گرفتم اما ماشین هامون باهم تماس پیدا کردن و آینه بغل ماشین های هر دو مون به فاک رفت ، از کنارش گذر کردم و به فحشی که پشت سرم فرستاد اهمیتی ندادم..
صدای یونگی توی گوشم پیچید:ا.ت صد متر جلو تر دست راست، یک کوچه
بخاطر ضربه ای که به قسمت حساس سر خورده بعد از بهوش اومدن بیمار باید دو تا احتمال رو در نظر بگیریم یکی اینکه ممکنه ایشون به کل حافظهاش رو از دست بده یکی هم اینکه...
دکتر دستانش را در جیب شلوار راسته اش فرو برد و نفسش را بیرون فرستاد گفت: ممکنه بینایی شونو از دست بدن!
ا.ت ویو
لعنتی چه اتفاقی افتاده بود؟ سرم مثل چی تیر میکشید... انگار که داشتن همینجور درون سرم چاقو فرو میکردند..
درک زیادی از جایی که بودم نداشتم.. فقط متوجه صدا های نامفهوم اطرافم بودم:اگه یکی از این احتمال ها رخ بده راهی برای درمانش هست یعنی ممکنه بیناییش رو یا حافظهاش رو دوباره بدست بیاره؟
این صدا را خوب میشناختم ، صدای کیم تهیونگ بود.
قاتل عزیزم که افتاده بود دنبالم تا منو بکشه..
تازه یادم اومد چه اتفاقی برام افتاده،اون لعنتی "کیم تهیونگ" رسما قصد جانم را کرده بود.
با جمله یونگی از شوک تو جام پریدم.
و قابل ذکر هست که بگم کیم تهیونگ هم زمانی با پدرم عهد و پیمان برادری بسته بودند ، اون قاچاق اسلحه میکرد پدرم هم راه رو براش هموار میکرد.
صدای تق تق انگشتاش با کیبورد را شنیدم و همون لحظه چراغ قرمز، سبز شد.
_دمت گرم پسر..
وقتی به یونگی میگفتم راه رو برام باز کن یعنی تمام دوربین و چراغ راهنمایی رانندگی های شهر رو هک کن و تحت سلطه خودت بگیر.
پایم را روی گاز فشردم و ماشین با صدای بدی از جا کنده شد ...
هنوز تماسم با یونگی برقرار بود، صداش که آمیخته به کمی نگرانی بود را شنیدم : دختر بجنب سه تا ماشین با دوتا موتورسوار دقیقا پشت سرتن..
دنده رو عوض کردم و مسیرم را انداختم توی خیابون فرعی و با سرعت سرساماوری بین ماشین ها لایی میکشیدم:موقعیت هاشون رو بهم بگو یونگی!
هنوز جملهام تکمیل نشده بود که متوجه دو تا موتور سیکلت دو طرف ماشینم شدم..
_فاک..
یعنی فاک به این سرعتالعملت کیم، نمیتونستم منکر فوق العاده بودنش بشم.
واقعا قاتل بی نظیری بود،رو دست نداشت.
یونگی خشمگین گفت:لعنتی محاصرهای
_میتونم از پسشون بربیام یونگی تو کاریت نباشه پسر.. فقط تماشا کن.
فشار پایم را روی پدال گاز بیشتر کردم و با سرعت ازشون سبقت گرفتم به عقب برگشتم تا ببینم چقدر تونستم پشت سر بزارمشون اما با دیدن دو ماشین پشت سرم مو به تنم سیخ شد.
نگاهم را به جلو دادم که ناگهان یک ماشین از داخل کوچه وارد خیابون شد، هل شدم و از ترس اینکه بهش بزنم، فرمون ماشین را 60 درجه چرخاندم و از کنارش سبقت گرفتم اما ماشین هامون باهم تماس پیدا کردن و آینه بغل ماشین های هر دو مون به فاک رفت ، از کنارش گذر کردم و به فحشی که پشت سرم فرستاد اهمیتی ندادم..
صدای یونگی توی گوشم پیچید:ا.ت صد متر جلو تر دست راست، یک کوچه
۱.۶k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.