عشق سیاه پارت آخر
پرش زمانی به هتل
تهیونگ : کوک و جیمین بیاین بریم
کوک و جیمین : اومدیم
میساکی : کجا میرین
تهیونگ : عزیزم زود میایم
میساکی : اوکی
ویو میساکی
نشسته بودم رو تخت و داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم تهیونگ زنگ زد
تهیونگ : الو (سرد)
میساکی : سلام تهیونگ چیشده
تهیونگ : زود بیا به این آدرس (سرد)
میساکی : اوکی
وا این چش شد دوباره نکنه دوباره بهم خیانت کرده باید سریع برم یه لباس پوشیدم و سریع رفتم به آدرس یه رستوران بود واردش شدم همه چراغا خاموش بودن که یهو همه چی روشن شد و دیدم لونا و میرا و کوک و جیمین هم بودن دیدم تهیونگ جلوم زانو زد
تهیونگ : کیم میساکی حاضری بقیه عمرتو دوباره با من باشی و باهم بچمونو بزرگ کنیم
میساکی : ب بله
انگشتر رو کرد تو دستم و بغلم کرد
لونا : آخيش اینم تموم شد
میرا : آره والا دیگه چند سال همه چیو مخفی کردیم الان فاش شد
کوک : خب ته ته ما هم دوباره داماد شد
جیمین : زن داداش دوباره تبریک میگم (خنده)
میساکی : مرسی
پرش زمانی به چند سال بعد
هیونا : مامان داداشو نگاه کن باز کتاب منو پاره کرده
میساکی : ای بابا باز شما دوتا دعواتون شد ببین تهیونگ تقصیر تو شد من بهت گفتم یدونه بسه هی نه من پسر میخوام حالا بیا تحویل بگیر
تهیونگ : عزیزم خودتو ناراحت نکن (زنگ درو زدن)
میرا : سلام میساکی
لونا : سلام
میساکی : سلام بچه ها سلام خوشگلای خاله
یوری و هانا : سلام خاله
هیونا : عه بچه ها اومدین بدویین بریم بالا
کوک : از دست این بچه ها
جیمین : آره دیگه والا از دیوار راست میرن بالا
لونا : ما هم خودمونو بدبخت کردیم با این بچه ها
میرا : آره بابا یه جای خونه سالم نمونده
همه : (خنده)
پایان
خب بچه ها اینم از فیک عشق سیاه امیدوارم خوشتون اومده باشه ♡
تهیونگ : کوک و جیمین بیاین بریم
کوک و جیمین : اومدیم
میساکی : کجا میرین
تهیونگ : عزیزم زود میایم
میساکی : اوکی
ویو میساکی
نشسته بودم رو تخت و داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم تهیونگ زنگ زد
تهیونگ : الو (سرد)
میساکی : سلام تهیونگ چیشده
تهیونگ : زود بیا به این آدرس (سرد)
میساکی : اوکی
وا این چش شد دوباره نکنه دوباره بهم خیانت کرده باید سریع برم یه لباس پوشیدم و سریع رفتم به آدرس یه رستوران بود واردش شدم همه چراغا خاموش بودن که یهو همه چی روشن شد و دیدم لونا و میرا و کوک و جیمین هم بودن دیدم تهیونگ جلوم زانو زد
تهیونگ : کیم میساکی حاضری بقیه عمرتو دوباره با من باشی و باهم بچمونو بزرگ کنیم
میساکی : ب بله
انگشتر رو کرد تو دستم و بغلم کرد
لونا : آخيش اینم تموم شد
میرا : آره والا دیگه چند سال همه چیو مخفی کردیم الان فاش شد
کوک : خب ته ته ما هم دوباره داماد شد
جیمین : زن داداش دوباره تبریک میگم (خنده)
میساکی : مرسی
پرش زمانی به چند سال بعد
هیونا : مامان داداشو نگاه کن باز کتاب منو پاره کرده
میساکی : ای بابا باز شما دوتا دعواتون شد ببین تهیونگ تقصیر تو شد من بهت گفتم یدونه بسه هی نه من پسر میخوام حالا بیا تحویل بگیر
تهیونگ : عزیزم خودتو ناراحت نکن (زنگ درو زدن)
میرا : سلام میساکی
لونا : سلام
میساکی : سلام بچه ها سلام خوشگلای خاله
یوری و هانا : سلام خاله
هیونا : عه بچه ها اومدین بدویین بریم بالا
کوک : از دست این بچه ها
جیمین : آره دیگه والا از دیوار راست میرن بالا
لونا : ما هم خودمونو بدبخت کردیم با این بچه ها
میرا : آره بابا یه جای خونه سالم نمونده
همه : (خنده)
پایان
خب بچه ها اینم از فیک عشق سیاه امیدوارم خوشتون اومده باشه ♡
۱۴.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.