مافیای سختگیر فصل دوم part 2
کوک : اووف... ( و بلند شد و رفت سمت اتاق و دید ا.ت خوابیده روی تخت و رفت سمتش و از پشت بغلش کرد و گفت)
کوک : ... ا.ت
ا.ت : .....
کوک : خوابیدی
ا.ت : ....
کوک : قهری باهام ..
ا.ت : .. نه
کوک : خب .. پس بیداری ... بیا بریم پایین غذامون را بخوریم ... یک هفته ست که درست غذا نمیخوری
ا.ت : گشنم نیست کوک ... میشه ... الان فقط بغلم کنی و بخوابیم
کوک : اما ...
ا.ت : لطفاً
کوک : باشه ( و محکم تر از قبل ا.ت را بغل کرد و خوابیدن )
( صبح)
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم کوک نیست ... بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و کار های لازم را کردم و اومدم بیرون و لباسم را عوض کردم و دیدم روی میز یه کاغذه .. برش داشتم و دیدم از طرف کوکه و نوشته ... (ببخشید عزیزم که صبح کنارت نموندم ... یه کار فوری برام پیش اومده ... باید میومدم شرکت ... به احتمال زیاد شب میام ... لطفاً خوب غذات را بخور ... کوک ) ... با خوندنش یه لبخند کوچیک اومد روی لبام اما بازم برای اون اتفاق ناراحت بودم .... اومدم پایین و دیدم اجوما میز را چیده ... نشستم و خوردم ... بعد از چند مین یه پیام روی گوشیم اومد .. میا بود و نوشته بود ( در .. را باز کن .. پشت درم ) .. بلند شدم و رفتم سمت در و در را باز کردم و دیدم میاست ... اومد داخل
میا : ا.ت ... عزیزم ( و ا.ت را بغل کرد)
ا.ت : خوش اومدی میا
میا : ممنون حالت خوبه
ا.ت : اره خوبم نگران نباش
میا : باشه ... کوک کجاست
ا.ت : رفته شرکت .. شب میاد
میا : خب ... باشه اشکالی نداره .. من پیشت میمونم
ا.ت : نه بابا.. اگه کار داری برو ..
میا : کارم کجا بود دختر .. پیشت میمونم ..همین که گفتم
ا.ت : باشه ( لبخند )
میا : افرین دختر یکم بخند ... همش تو خودتی .. دلم گرفت ... اون اتفاق دیگه تموم شد .. اشکالی نداره یکی دیگه ... به معنی یک باره دیگه ... ( که یهو ا.ت پرید وسط حرفش )
ا.ت : باشه باشه ... دیگه نمیخواد با جزئیات کامل تعریف کنی
میا : باشه ( خنده )
ا.ت : دیوونه ( یکم خنده )
میا : خودت که میدونی من دیوونم ( خنده )
ا.ت : دوست پسر های قبلیت هم به خاطر همین دیوونگیت ولت کردن
میا : نه خیر عزیزم .. چون خیلی خشگل بودم ... طاقت دیدنم را نداشتن برای همین ولم کردن ( خنده )
ا.ت : بله ..بله ( خنده )
میا : ( خنده )
ا.ت : غذا خوردی
میا: اره .. تو چطور
ا.ت : منم خوردم ( که میا روی میز را نگاه کرد )
میا : تو که دست به غذاتم نزدی ... بعد میگی خوردم
ا.ت : سیر شدم ..
میا : نمیشه ... باید بشینی تا اخرش را بخوری
ا.ت : نمیتونم میا
میا : نمیشه باید بخوری .. ( و ا.ت به زور میا نشست و غذاش را خورد )
کوک ویو
صبح مجبور بودم که ا.ت را تنها بزارم ... برای اینکه ا.ت حالش زیاد خوب نبود و درست غذا نمیخورد به میا زنگ زدم و گفتم که بره پیش ا.ت و اونم قبول کرد ... رسیدم شرکت و رفتم داخل اتاق کارم و نشستم تا پرونده ها را برسی کنم ...
( فلش بک بعد از ظهر )
میا : میگم ا.ت
ا.ت : بله
میا : بریم بیرون
ا.ت : نه ... تازه باید از کوک هم اجازه بگیرم
میا : کوک اجازه میده ..نگران نباش ... بیا بریم
ا.ت : ... باشه
میا : خب برو اماده شو ..
ا.ت : باشه ( و رفت بالا )
ا.ت ویو
میا گفت بریم بیرون .. میخواستم مخالفت کنم اما اصرار کرد و بعد قبول کردم و اومدم بالا و رفتم سمت کمد و لباس پوشیدم و موهام را بستم و یه آرایش لایت کردم چون میا اصرار کرد .. و اومدم پایین
میا : وااوو پرنسس ا.ت وارد میشود
ا.ت : اوک .. کمتر حرف بزن بیا بریم .. تا نظرم عوض نشده
میا : باشه ( و با ا.ت از خونه زدن بیرون ... توی راه بودن که یهو میا گفت)
میا : خب کجا میخوای بریم
ا.ت : میا تو من را کشوندی تا اینجا بعد میگی کجا میخوای بریم
میا : باشه بابا .. یه سوال پرسیدم .. اصلا چرا دارم از تو میپرسم هر جا خواستم میریم
ا.ت : هر کار خواستی بکن
میا : هاان .. فهمیدم بیا بریم کافه ی همیشگی
ا.ت : به نظرم خیلی به مغزت فشار اوردی تا این را بگی
میا : دقیقاً .. حالا هم بیا بریم
ا.ت : اووف ... باشه ( و با میا رفتن کافه ی همیشگی و بعد از اینکه یه چیزی خوردن رفتن پاساژ و تصمیم گرفتن که برگردن خونه و بعد از چند مین رسیدن و اومدن خونه )
ا.ت : اوووف .. من دیگه با تو جایی نمیام .. مردم
میا : همش دو قدم راه بود ..
ا.ت : این دو قدم بود
میا: اره .. ساعت چنده
ا.ت : ۶:۳۰
میا : اووو .. میگم ا.ت من باید دیگه برم .. اما اگه میخوای میمونم
ا.ت : نه بابا .. برو دیگه .. توهم خسته شدی ..
میا : مطمئنی نمیخوای بمونم
ا.ت : نه برو ..
میا : پس .. باشه .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و میا رفت )
ا.ت ویو
اومد بالا و خودم را انداختم روی تخت و سیاهی مطلق..
شرط
لایک : ۵۰
کامنت : ۴۰
کوک : ... ا.ت
ا.ت : .....
کوک : خوابیدی
ا.ت : ....
کوک : قهری باهام ..
ا.ت : .. نه
کوک : خب .. پس بیداری ... بیا بریم پایین غذامون را بخوریم ... یک هفته ست که درست غذا نمیخوری
ا.ت : گشنم نیست کوک ... میشه ... الان فقط بغلم کنی و بخوابیم
کوک : اما ...
ا.ت : لطفاً
کوک : باشه ( و محکم تر از قبل ا.ت را بغل کرد و خوابیدن )
( صبح)
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم کوک نیست ... بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و کار های لازم را کردم و اومدم بیرون و لباسم را عوض کردم و دیدم روی میز یه کاغذه .. برش داشتم و دیدم از طرف کوکه و نوشته ... (ببخشید عزیزم که صبح کنارت نموندم ... یه کار فوری برام پیش اومده ... باید میومدم شرکت ... به احتمال زیاد شب میام ... لطفاً خوب غذات را بخور ... کوک ) ... با خوندنش یه لبخند کوچیک اومد روی لبام اما بازم برای اون اتفاق ناراحت بودم .... اومدم پایین و دیدم اجوما میز را چیده ... نشستم و خوردم ... بعد از چند مین یه پیام روی گوشیم اومد .. میا بود و نوشته بود ( در .. را باز کن .. پشت درم ) .. بلند شدم و رفتم سمت در و در را باز کردم و دیدم میاست ... اومد داخل
میا : ا.ت ... عزیزم ( و ا.ت را بغل کرد)
ا.ت : خوش اومدی میا
میا : ممنون حالت خوبه
ا.ت : اره خوبم نگران نباش
میا : باشه ... کوک کجاست
ا.ت : رفته شرکت .. شب میاد
میا : خب ... باشه اشکالی نداره .. من پیشت میمونم
ا.ت : نه بابا.. اگه کار داری برو ..
میا : کارم کجا بود دختر .. پیشت میمونم ..همین که گفتم
ا.ت : باشه ( لبخند )
میا : افرین دختر یکم بخند ... همش تو خودتی .. دلم گرفت ... اون اتفاق دیگه تموم شد .. اشکالی نداره یکی دیگه ... به معنی یک باره دیگه ... ( که یهو ا.ت پرید وسط حرفش )
ا.ت : باشه باشه ... دیگه نمیخواد با جزئیات کامل تعریف کنی
میا : باشه ( خنده )
ا.ت : دیوونه ( یکم خنده )
میا : خودت که میدونی من دیوونم ( خنده )
ا.ت : دوست پسر های قبلیت هم به خاطر همین دیوونگیت ولت کردن
میا : نه خیر عزیزم .. چون خیلی خشگل بودم ... طاقت دیدنم را نداشتن برای همین ولم کردن ( خنده )
ا.ت : بله ..بله ( خنده )
میا : ( خنده )
ا.ت : غذا خوردی
میا: اره .. تو چطور
ا.ت : منم خوردم ( که میا روی میز را نگاه کرد )
میا : تو که دست به غذاتم نزدی ... بعد میگی خوردم
ا.ت : سیر شدم ..
میا : نمیشه ... باید بشینی تا اخرش را بخوری
ا.ت : نمیتونم میا
میا : نمیشه باید بخوری .. ( و ا.ت به زور میا نشست و غذاش را خورد )
کوک ویو
صبح مجبور بودم که ا.ت را تنها بزارم ... برای اینکه ا.ت حالش زیاد خوب نبود و درست غذا نمیخورد به میا زنگ زدم و گفتم که بره پیش ا.ت و اونم قبول کرد ... رسیدم شرکت و رفتم داخل اتاق کارم و نشستم تا پرونده ها را برسی کنم ...
( فلش بک بعد از ظهر )
میا : میگم ا.ت
ا.ت : بله
میا : بریم بیرون
ا.ت : نه ... تازه باید از کوک هم اجازه بگیرم
میا : کوک اجازه میده ..نگران نباش ... بیا بریم
ا.ت : ... باشه
میا : خب برو اماده شو ..
ا.ت : باشه ( و رفت بالا )
ا.ت ویو
میا گفت بریم بیرون .. میخواستم مخالفت کنم اما اصرار کرد و بعد قبول کردم و اومدم بالا و رفتم سمت کمد و لباس پوشیدم و موهام را بستم و یه آرایش لایت کردم چون میا اصرار کرد .. و اومدم پایین
میا : وااوو پرنسس ا.ت وارد میشود
ا.ت : اوک .. کمتر حرف بزن بیا بریم .. تا نظرم عوض نشده
میا : باشه ( و با ا.ت از خونه زدن بیرون ... توی راه بودن که یهو میا گفت)
میا : خب کجا میخوای بریم
ا.ت : میا تو من را کشوندی تا اینجا بعد میگی کجا میخوای بریم
میا : باشه بابا .. یه سوال پرسیدم .. اصلا چرا دارم از تو میپرسم هر جا خواستم میریم
ا.ت : هر کار خواستی بکن
میا : هاان .. فهمیدم بیا بریم کافه ی همیشگی
ا.ت : به نظرم خیلی به مغزت فشار اوردی تا این را بگی
میا : دقیقاً .. حالا هم بیا بریم
ا.ت : اووف ... باشه ( و با میا رفتن کافه ی همیشگی و بعد از اینکه یه چیزی خوردن رفتن پاساژ و تصمیم گرفتن که برگردن خونه و بعد از چند مین رسیدن و اومدن خونه )
ا.ت : اوووف .. من دیگه با تو جایی نمیام .. مردم
میا : همش دو قدم راه بود ..
ا.ت : این دو قدم بود
میا: اره .. ساعت چنده
ا.ت : ۶:۳۰
میا : اووو .. میگم ا.ت من باید دیگه برم .. اما اگه میخوای میمونم
ا.ت : نه بابا .. برو دیگه .. توهم خسته شدی ..
میا : مطمئنی نمیخوای بمونم
ا.ت : نه برو ..
میا : پس .. باشه .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و میا رفت )
ا.ت ویو
اومد بالا و خودم را انداختم روی تخت و سیاهی مطلق..
شرط
لایک : ۵۰
کامنت : ۴۰
۶۲.۹k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.