اشک های خاکستری
#پارت۴۴
* ا.ت بیا اینجا
چند ثانیه بعد آروم جلوی در وایستاد... نگاه گذرایی به اتاق انداخت.. اومد و روی تخت نشست... موهاش هنوز خیس بودن..
* موهاتو خشک کن نمیخوام تو خونه من سرما بخوری
سرشو تکون داد
* سشوار ندارم حوله تو کشوی دومه
رفت سمت کشو.. حوله رو برداشت... جو سنگینی بینمون بود
* میخوای یکم باهام حرف بزنی؟!
+ چرا... جونگکوک منو به این قضیه ربط میده؟!
نشستم رو ملحفه... اونم دوباره نشست رو تخت...
* اون فقط یه روانیه که تو بچگیش صدمه دیده
سرمو روی بالشت رها کردم...
" ساعت ۰۳:۲۸ بامداد "
صدای ضعیف گریه... هه را رو میبینم که زیر درختای گیلاس نشسته.. لباس عروس سفید تنشه... شکوفه های درخت سیاهن... سیاه عین چشمای هه را...
داره گریه میکنه... خیلی آروم.. خواهر کوچولوی من!
* م.. منو.. ببخش هه رایا
سرشو میگیره بالا... چشماش سفید شدن... انگار که همه ی سیاهیشو شکوفه های گیلاس دزدیدن!
+ مراقبم باش!
با التماس میگه... نمیتونم روحشو حس کنم
+ ا.. اجازه نده جعون منو ببره!
* م.. می..شه منو ببخشی؟؟
+ ولی... جونگکوک منو میبره! بکهویاا جونگکوک منو میبره!
* هه را
+ جعون جونگ کوک منو با خودش میبره... مراقبم باش! جونگکوک منو میکشه
* اون.. اون اینکارو نمیکنه... جونگکوک قاتل نیست... اون هنوزم تو رو دوست داره
+ دوستم ندارههه... اون منو دوست نداره! اون هه را رو دوست داره!
یه لحظه مکث میکنم... همه چی ناپدید میشن... جمله اخرشو درک نمیکنم!
نفسم بالا نمیاد... انگار یکی گلومو گرفته و ول نمیکنه!
کابوسیه که دارم توش خفه میشم!
* ا.ت بیا اینجا
چند ثانیه بعد آروم جلوی در وایستاد... نگاه گذرایی به اتاق انداخت.. اومد و روی تخت نشست... موهاش هنوز خیس بودن..
* موهاتو خشک کن نمیخوام تو خونه من سرما بخوری
سرشو تکون داد
* سشوار ندارم حوله تو کشوی دومه
رفت سمت کشو.. حوله رو برداشت... جو سنگینی بینمون بود
* میخوای یکم باهام حرف بزنی؟!
+ چرا... جونگکوک منو به این قضیه ربط میده؟!
نشستم رو ملحفه... اونم دوباره نشست رو تخت...
* اون فقط یه روانیه که تو بچگیش صدمه دیده
سرمو روی بالشت رها کردم...
" ساعت ۰۳:۲۸ بامداد "
صدای ضعیف گریه... هه را رو میبینم که زیر درختای گیلاس نشسته.. لباس عروس سفید تنشه... شکوفه های درخت سیاهن... سیاه عین چشمای هه را...
داره گریه میکنه... خیلی آروم.. خواهر کوچولوی من!
* م.. منو.. ببخش هه رایا
سرشو میگیره بالا... چشماش سفید شدن... انگار که همه ی سیاهیشو شکوفه های گیلاس دزدیدن!
+ مراقبم باش!
با التماس میگه... نمیتونم روحشو حس کنم
+ ا.. اجازه نده جعون منو ببره!
* م.. می..شه منو ببخشی؟؟
+ ولی... جونگکوک منو میبره! بکهویاا جونگکوک منو میبره!
* هه را
+ جعون جونگ کوک منو با خودش میبره... مراقبم باش! جونگکوک منو میکشه
* اون.. اون اینکارو نمیکنه... جونگکوک قاتل نیست... اون هنوزم تو رو دوست داره
+ دوستم ندارههه... اون منو دوست نداره! اون هه را رو دوست داره!
یه لحظه مکث میکنم... همه چی ناپدید میشن... جمله اخرشو درک نمیکنم!
نفسم بالا نمیاد... انگار یکی گلومو گرفته و ول نمیکنه!
کابوسیه که دارم توش خفه میشم!
۲۳۴
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.