purple love
purple love
پارت اخر
ات
خواهر جیمین با لبخند اومد سمتمو منو بغل کرد،از رفتاراش معلوم بود خیلی مهربونه
بعد از چند مین سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
پرش زمانی چند روز بعد(روز عروسی)
توی اتاقم بودم تازه میکاپم تموم شده بود فقط مونده بود لباسمو بپوشم،لباس عروسو خواهر جیمین از آلمان برام خریده بود خودم هنوز ندیده بودم اما سلیقه ی خواهر جیمین خیلی خوبه مطمئنم لباس قشنگیه
با کمک لیسا رفتم تا لباسو بپوشم
لیسا.عجب بدنی داری،اگه پسر بودم خودم میگرفتمت
ات.بیشعور منحرف خفه شوو
لیسا.خیله خب بابا بازم آتیش گرفتی
داشتم با لیسا بحث میکردم که یهو در اتاقم باز شد،میکاپ ارتیستم بود
دختره.خانوم باید برید،مراسم شروع شده
ات.خیله خب
با نگرانی به لیسا نگاه کردم
ات.لیسا استرس دارم
لیسا.چرا باید استرس داشته باشی بعد از این همه مدت بلاخره قرارع به عشقت برسی،ببین ات امروز روز عروسیته پس باید خوشحال باشی،الانم یه لبخند بزنو صورتتو بگیر بالا
ات.باش
سعی کردم استرسمو مخفی کنم
وارد سالن شدم با ورودم همه دست زدن،جیمین دستمو گرفت باهم رفتیم سمت پدر(توی کلیسا)
پدر.خانوم پارک ات آیا شما قبول میکنید که تا آخر عمر در هنگام غم و شادی ها با آقای پارک جیمین شریک باشید؟
به جیمین نگاه کردم،از چشمای مشکیش میشد فهمید اونم استرس داره نگاهمو از جیمین گرفتم
ات.ب بله
پدر.و شما آقای پارک جیمین آیا شما قبول میکنید که تا آخر عمر در هنگام غم و شادی ها با خانوم پارت ات شریک باشید
جیمین.بله
پدر.من شما دو تا رو زنو شوهر اعلام میکنم،میتونید همو ببوسید
جیمین یه لبخند زدو اومد سمتم دستشو دور کمرم حلقه کرد یه بوسه ی آروم رو لبم زد
شیش سال بعد
ات.یک،دو،سه،چهار......ده،اومدم شیطونا بهتره خوب قایم شده باشید وگرنه کلی به خاطر کاری که کردین تنبیه میشید
داشتم توی خونه دنبال بچه ها میگشتم که یهو از پشت مبل صدای خنده شنیدم،فهمیدم دوتا دخترا پشت مبلن
ات.جینا و مینا از پشت مبل بیاین بیرون
اون دوتا از پشت مبل اومدن بیرون
مینا.مامان این قبول نیست اول باید داداشی رو پیدا میکردی
ات.اول شما دوتا شیطونی کردین
همین موقع صدای زنگ در اومد
جینا.اخجون بابا اومد
بچه ها رفتن درو باز کردن پریدن بغل جیمین،هعیی چقد نگهداری از سه تا بچه سخته
پرش زمانی شب
ات
توی اتاق نشسته بودم که جیمین از حموم دراومد
جیمین.امشب کلی باهات کار دارما
ات.وایی جیمین بسه بچه هات به اندازه ی کافی اعصابمو خط خطی کردن
جیمین.حرف اضافی نباشه
جیمین اومد روم خیمه زد،مشغول بوسیدنم بود که یهو در اتاق باز شد،جیمین سریع از روم بلند شد
بچه ها.بازم دارین بچه درست میکنین
ات.یاا اینارو کی بهتون یاد داده؟
بچه ها.باباا
پایان
میدونم ریدم🙄
پارت اخر
ات
خواهر جیمین با لبخند اومد سمتمو منو بغل کرد،از رفتاراش معلوم بود خیلی مهربونه
بعد از چند مین سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
پرش زمانی چند روز بعد(روز عروسی)
توی اتاقم بودم تازه میکاپم تموم شده بود فقط مونده بود لباسمو بپوشم،لباس عروسو خواهر جیمین از آلمان برام خریده بود خودم هنوز ندیده بودم اما سلیقه ی خواهر جیمین خیلی خوبه مطمئنم لباس قشنگیه
با کمک لیسا رفتم تا لباسو بپوشم
لیسا.عجب بدنی داری،اگه پسر بودم خودم میگرفتمت
ات.بیشعور منحرف خفه شوو
لیسا.خیله خب بابا بازم آتیش گرفتی
داشتم با لیسا بحث میکردم که یهو در اتاقم باز شد،میکاپ ارتیستم بود
دختره.خانوم باید برید،مراسم شروع شده
ات.خیله خب
با نگرانی به لیسا نگاه کردم
ات.لیسا استرس دارم
لیسا.چرا باید استرس داشته باشی بعد از این همه مدت بلاخره قرارع به عشقت برسی،ببین ات امروز روز عروسیته پس باید خوشحال باشی،الانم یه لبخند بزنو صورتتو بگیر بالا
ات.باش
سعی کردم استرسمو مخفی کنم
وارد سالن شدم با ورودم همه دست زدن،جیمین دستمو گرفت باهم رفتیم سمت پدر(توی کلیسا)
پدر.خانوم پارک ات آیا شما قبول میکنید که تا آخر عمر در هنگام غم و شادی ها با آقای پارک جیمین شریک باشید؟
به جیمین نگاه کردم،از چشمای مشکیش میشد فهمید اونم استرس داره نگاهمو از جیمین گرفتم
ات.ب بله
پدر.و شما آقای پارک جیمین آیا شما قبول میکنید که تا آخر عمر در هنگام غم و شادی ها با خانوم پارت ات شریک باشید
جیمین.بله
پدر.من شما دو تا رو زنو شوهر اعلام میکنم،میتونید همو ببوسید
جیمین یه لبخند زدو اومد سمتم دستشو دور کمرم حلقه کرد یه بوسه ی آروم رو لبم زد
شیش سال بعد
ات.یک،دو،سه،چهار......ده،اومدم شیطونا بهتره خوب قایم شده باشید وگرنه کلی به خاطر کاری که کردین تنبیه میشید
داشتم توی خونه دنبال بچه ها میگشتم که یهو از پشت مبل صدای خنده شنیدم،فهمیدم دوتا دخترا پشت مبلن
ات.جینا و مینا از پشت مبل بیاین بیرون
اون دوتا از پشت مبل اومدن بیرون
مینا.مامان این قبول نیست اول باید داداشی رو پیدا میکردی
ات.اول شما دوتا شیطونی کردین
همین موقع صدای زنگ در اومد
جینا.اخجون بابا اومد
بچه ها رفتن درو باز کردن پریدن بغل جیمین،هعیی چقد نگهداری از سه تا بچه سخته
پرش زمانی شب
ات
توی اتاق نشسته بودم که جیمین از حموم دراومد
جیمین.امشب کلی باهات کار دارما
ات.وایی جیمین بسه بچه هات به اندازه ی کافی اعصابمو خط خطی کردن
جیمین.حرف اضافی نباشه
جیمین اومد روم خیمه زد،مشغول بوسیدنم بود که یهو در اتاق باز شد،جیمین سریع از روم بلند شد
بچه ها.بازم دارین بچه درست میکنین
ات.یاا اینارو کی بهتون یاد داده؟
بچه ها.باباا
پایان
میدونم ریدم🙄
۱۹.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.