پارت ۱۷
از زبان ات:
شب شده بود و میا رو خوابوندم من و تهیونگ هم رفتیم رو تخت دوتایی بخوابیم
_میگم تهیونگ سرشام کیو میگفتی ک رو هانا کراشه
+یکی از دوستام همون ک تا کانادا باهام اومد تو کافه هم بود اگه دیده باشیش
_اره دیدمش ولی واقعا؟؟
+آره خودش بهم گفت ک بهت بگم تا تو هم بری با هانا راجب این موضوع صحبت کنی
_خب حالا اسم پسره چیه برام ازش بگو
+اسمش جونگکوکه مثل خودم خفن و جذاب و یک مافیا هم هست
_باشه با هانا صحبت میکنم
فردا شد و رفتم هتل تا هانا رو ببینم و باهاش صحبت کنم
_سلام هانا چطوری ببین اینقد بهت وابسته شدم ک حتی یه روز هم نبودی دلم برات تنگ شد
~سلام ولی مثل اینکه تهیونگ جای خالیم رو پر کرده
_نه اصلا اینطور نیست میا اینقد دلش واست تنگ شده بود ک حد نداره
~خب میاوردیش ببینمش عسل خاله رو
_خب دیگه ول کن احوال پرسی رو میگم هانا تو نمیخای ازدواج کنی سر و سامون بگیری
~فعلا این حرفی بود ک من تا دیروز بهت میگفتم (خنده)
_(خنده) نه خب کلی گفتم
~فعلا ک نه
_خب تهیونگ دیروز راجب دوستش بهم میگف. میگف ک خیلی از تو خوشش اومده
~واقعا؟؟کدوم دوستش
_همون که روز تولدم اومده بود کافه
~اها آره اونو دیدم خیلی جذاب بود
_پس مثل اینکه توهم ازش خوشت میاد
~خب حالا باید راجبش فکر کنم
_نظرت چیه یه قرار بزاریم تو رستوران ک دوست تهیونگ راستی اسمش جونگکوکه اونم بیاد و باهم آشنا بشید
~نمیدونم
_بزار من به تهیونگ میگم اونم حتما قبول میکنه
تهیونگ قبول کرد و قرار شد اون شب بریم رستوران و یه شام چهار نفری بخوریم
...........
شب شده بود و میا رو خوابوندم من و تهیونگ هم رفتیم رو تخت دوتایی بخوابیم
_میگم تهیونگ سرشام کیو میگفتی ک رو هانا کراشه
+یکی از دوستام همون ک تا کانادا باهام اومد تو کافه هم بود اگه دیده باشیش
_اره دیدمش ولی واقعا؟؟
+آره خودش بهم گفت ک بهت بگم تا تو هم بری با هانا راجب این موضوع صحبت کنی
_خب حالا اسم پسره چیه برام ازش بگو
+اسمش جونگکوکه مثل خودم خفن و جذاب و یک مافیا هم هست
_باشه با هانا صحبت میکنم
فردا شد و رفتم هتل تا هانا رو ببینم و باهاش صحبت کنم
_سلام هانا چطوری ببین اینقد بهت وابسته شدم ک حتی یه روز هم نبودی دلم برات تنگ شد
~سلام ولی مثل اینکه تهیونگ جای خالیم رو پر کرده
_نه اصلا اینطور نیست میا اینقد دلش واست تنگ شده بود ک حد نداره
~خب میاوردیش ببینمش عسل خاله رو
_خب دیگه ول کن احوال پرسی رو میگم هانا تو نمیخای ازدواج کنی سر و سامون بگیری
~فعلا این حرفی بود ک من تا دیروز بهت میگفتم (خنده)
_(خنده) نه خب کلی گفتم
~فعلا ک نه
_خب تهیونگ دیروز راجب دوستش بهم میگف. میگف ک خیلی از تو خوشش اومده
~واقعا؟؟کدوم دوستش
_همون که روز تولدم اومده بود کافه
~اها آره اونو دیدم خیلی جذاب بود
_پس مثل اینکه توهم ازش خوشت میاد
~خب حالا باید راجبش فکر کنم
_نظرت چیه یه قرار بزاریم تو رستوران ک دوست تهیونگ راستی اسمش جونگکوکه اونم بیاد و باهم آشنا بشید
~نمیدونم
_بزار من به تهیونگ میگم اونم حتما قبول میکنه
تهیونگ قبول کرد و قرار شد اون شب بریم رستوران و یه شام چهار نفری بخوریم
...........
۱۵.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.