part 175
#part_175
#فرار
ناخوداگاه ضربان قلبم بالا رفت دارم باز چیکار میکنم اگه کارم درست نباشه چی لبخند زوری زدم و فقط تونستم از استرس دست ارسلانو که رو مبل بود فشار بدم برگشت و باتعجب نگام کرد چیزی بهش نگفتم یعنی چیزی نداشتم که بخوام بگم کارم از کار گذشته بود چون ناصر گفت
- اماده اید بچه ها ؟؟
اشک تو چشمام جمع شده بود خیلی لحظه بدی بود داشتم با همه وجودم مبارزه میکردم که اشکی از چشمام نیاد پایین ابروم بره خدایا مجبورم مجبورم ارسلان دید همه دارن نگاهمون میکنن ناچار با شک و تعجب گفت
- بله بخونید
اقا ناصرم سرشو تکون داد
- باشه پسرم هرچی گفتم بگید قبلت
فقط سرمونو تکون دادیم هیچی از اطرافم نمیفهمیدم ولی سنگینی نگاه نگران کتی جونو خوب حس میکردم از اولش خیره بود به من اصلا این چیزا مهم نبود من داشتم با خودم و زندگیم چیکار میکردم رضا منو نمیبخشه خدا چیکار کنم ؟
با صدای ارسلان به خودم اومدم
- نیکا عزیزم خوبی ؟؟
با چشای لبریز از اشکم فقط نگاش کردم که خودش همه چیو از نگام بخونه چاره ای نداشتم نمیدونم چرا ولی نگاه اقا ناصرم نگران شده بود ارسلان خواست چیزی بگه که کتی جون بیتوجه به همه بلند شد و دست منم گرفت و بلندم کرد کشیدم تو اشپزخونه همین که رفتم داخل اشکام سرازیر شد کتی جونم برگشت و بی حرف منو کشید تو ب*غ*لش اگه اونجوری به خودش فشارم نمیداد صدای هق هقمو همه میشنیدن اروم کمرمو نوازش میکرد و در گوشم زمزمه میکرد
- اروم باش عزیزدلم دختر قشنگم اخه یهو چت شد ؟؟؟
دلم میخواست بهش بگم پسرش براش نقشه داره دلم میخواست داد بزنم من یه دختر پستم که فرار کردمو کسی چشم دیدنمو نداره دلم میخواست بهش بگم تا اینجوری دل نسوزونه و با مهربونیاش اتیشم نزنه اروم نشدم اصلا با این آغوش مادرانشم اروم نشدم دیگه رسیده بودم به نقطه جوش کتی جونم منو از خودش جدا کرد
#فرار
ناخوداگاه ضربان قلبم بالا رفت دارم باز چیکار میکنم اگه کارم درست نباشه چی لبخند زوری زدم و فقط تونستم از استرس دست ارسلانو که رو مبل بود فشار بدم برگشت و باتعجب نگام کرد چیزی بهش نگفتم یعنی چیزی نداشتم که بخوام بگم کارم از کار گذشته بود چون ناصر گفت
- اماده اید بچه ها ؟؟
اشک تو چشمام جمع شده بود خیلی لحظه بدی بود داشتم با همه وجودم مبارزه میکردم که اشکی از چشمام نیاد پایین ابروم بره خدایا مجبورم مجبورم ارسلان دید همه دارن نگاهمون میکنن ناچار با شک و تعجب گفت
- بله بخونید
اقا ناصرم سرشو تکون داد
- باشه پسرم هرچی گفتم بگید قبلت
فقط سرمونو تکون دادیم هیچی از اطرافم نمیفهمیدم ولی سنگینی نگاه نگران کتی جونو خوب حس میکردم از اولش خیره بود به من اصلا این چیزا مهم نبود من داشتم با خودم و زندگیم چیکار میکردم رضا منو نمیبخشه خدا چیکار کنم ؟
با صدای ارسلان به خودم اومدم
- نیکا عزیزم خوبی ؟؟
با چشای لبریز از اشکم فقط نگاش کردم که خودش همه چیو از نگام بخونه چاره ای نداشتم نمیدونم چرا ولی نگاه اقا ناصرم نگران شده بود ارسلان خواست چیزی بگه که کتی جون بیتوجه به همه بلند شد و دست منم گرفت و بلندم کرد کشیدم تو اشپزخونه همین که رفتم داخل اشکام سرازیر شد کتی جونم برگشت و بی حرف منو کشید تو ب*غ*لش اگه اونجوری به خودش فشارم نمیداد صدای هق هقمو همه میشنیدن اروم کمرمو نوازش میکرد و در گوشم زمزمه میکرد
- اروم باش عزیزدلم دختر قشنگم اخه یهو چت شد ؟؟؟
دلم میخواست بهش بگم پسرش براش نقشه داره دلم میخواست داد بزنم من یه دختر پستم که فرار کردمو کسی چشم دیدنمو نداره دلم میخواست بهش بگم تا اینجوری دل نسوزونه و با مهربونیاش اتیشم نزنه اروم نشدم اصلا با این آغوش مادرانشم اروم نشدم دیگه رسیده بودم به نقطه جوش کتی جونم منو از خودش جدا کرد
۱.۷k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.