pt2
#استری_کیدز
#بی_تی_اس
لبخندی روی لبم نشست
+خاله سوهیون
سوهیون: هی جینم
به سمتم اومد و بغلم کرد
سوهیوک سر جاش یخ بسته بود
+کی برگشتی خاله جون
سوهیون: یک هفته ای میشه.. بخاطر نامزدی کلارا اومدم... شنیدم دانشگاه قبول شدی.. افرین همیشه می دونستم که تو می تونی
لبخندی زدم و سوهیون رو محکم تر بغل کردم.. میشد نگاه های پر از حرص کلارا رو حس کنم.. یک دفعه مینهو رو به سمت خودش کشید و دستش رو توی دستاش قفل کرد
کلارا: خب مامانی.. بریم داخل؟!
سوهیون: اوهوم بریم.
خاله سوهیون دستش رو دور گردنم انداخت و من رو به داخل عمارت هدایت کرد
کلارا: با تنفر به رفتنشون زل زدم که کوین در گوشم زمزمه کرد
کوین: مامانت دوستتو بیشتر از خودت دوست داره
خفه شو زیر لبی نثارش کردم و به مینهویی که با غصه به دور شدن هی جین نگاه می کرد زل زدم.. چرا همیشه اون مرکز توجه همه است!؟دختره ی نچسب
بابام سوهیوک و یون کیونگ و با خودش برد داخل سالن.. کوینم رفت داخل
من موندم و مینهو
کلارا: اینقدر بهش زل نزن
_چیه خوشت نمیاد؟! فکر نکن کامل تحت کنترلم
ک: فکر میکنی نیستی؟!
_نوچ.. نیستم کلارا
ک: خیلی مطمئنی.. پس نظرت چیه بریم هی جینو و صدا بزنیم بیاد
داشتم از کنارش رد میشدم که بازوم رو گرفت
_صبر کن
پوزخندی روی لبم نشست
ک: دیدی تو کاملا تحت کنترل منی مینهو
نگاه سردی به چشمام انداخت
ک: حالا مثل یه پسر خوب هرچی که میگم رو انجام میدی فهمیدی
دستاش رو مشت کرد
ک: فهمیدی لی مینهو
_فهمیدم
از بین دندون هاش غرید
ک: افرین عزیزم، حالا بیا بریم تو سالن، نمی خوایم که مهمونا رو منتظر بزاریم،می خوایم؟!
دستم رودور دستش حلقه کردم و دنبال خودم کشیدمش، با بی میلی دنبالم میامد، داخل سالن رفتیم و دوتا صندلی دقیقا روبه روی هی جین رو برای نشستن انتخاب کردم و با اشاره به مینهو فهموندم که صندلی رو عقب بکشه
با بی میلی لبخند زوری زد و صندلی رو برام عقب کشید.. اما هی جین حتی نگاهم نمی کرد خیلی روی اعصابم بود
با پیچیدن عطرش توی فضا سرم رو بالا اوردم
هی جین:
مشغول صحبت با خاله سوهیون بودم که دستی روی شونه اش گذاشته شد
(بنظرتون دست کی بوده؟!D:)
#بی_تی_اس
لبخندی روی لبم نشست
+خاله سوهیون
سوهیون: هی جینم
به سمتم اومد و بغلم کرد
سوهیوک سر جاش یخ بسته بود
+کی برگشتی خاله جون
سوهیون: یک هفته ای میشه.. بخاطر نامزدی کلارا اومدم... شنیدم دانشگاه قبول شدی.. افرین همیشه می دونستم که تو می تونی
لبخندی زدم و سوهیون رو محکم تر بغل کردم.. میشد نگاه های پر از حرص کلارا رو حس کنم.. یک دفعه مینهو رو به سمت خودش کشید و دستش رو توی دستاش قفل کرد
کلارا: خب مامانی.. بریم داخل؟!
سوهیون: اوهوم بریم.
خاله سوهیون دستش رو دور گردنم انداخت و من رو به داخل عمارت هدایت کرد
کلارا: با تنفر به رفتنشون زل زدم که کوین در گوشم زمزمه کرد
کوین: مامانت دوستتو بیشتر از خودت دوست داره
خفه شو زیر لبی نثارش کردم و به مینهویی که با غصه به دور شدن هی جین نگاه می کرد زل زدم.. چرا همیشه اون مرکز توجه همه است!؟دختره ی نچسب
بابام سوهیوک و یون کیونگ و با خودش برد داخل سالن.. کوینم رفت داخل
من موندم و مینهو
کلارا: اینقدر بهش زل نزن
_چیه خوشت نمیاد؟! فکر نکن کامل تحت کنترلم
ک: فکر میکنی نیستی؟!
_نوچ.. نیستم کلارا
ک: خیلی مطمئنی.. پس نظرت چیه بریم هی جینو و صدا بزنیم بیاد
داشتم از کنارش رد میشدم که بازوم رو گرفت
_صبر کن
پوزخندی روی لبم نشست
ک: دیدی تو کاملا تحت کنترل منی مینهو
نگاه سردی به چشمام انداخت
ک: حالا مثل یه پسر خوب هرچی که میگم رو انجام میدی فهمیدی
دستاش رو مشت کرد
ک: فهمیدی لی مینهو
_فهمیدم
از بین دندون هاش غرید
ک: افرین عزیزم، حالا بیا بریم تو سالن، نمی خوایم که مهمونا رو منتظر بزاریم،می خوایم؟!
دستم رودور دستش حلقه کردم و دنبال خودم کشیدمش، با بی میلی دنبالم میامد، داخل سالن رفتیم و دوتا صندلی دقیقا روبه روی هی جین رو برای نشستن انتخاب کردم و با اشاره به مینهو فهموندم که صندلی رو عقب بکشه
با بی میلی لبخند زوری زد و صندلی رو برام عقب کشید.. اما هی جین حتی نگاهم نمی کرد خیلی روی اعصابم بود
با پیچیدن عطرش توی فضا سرم رو بالا اوردم
هی جین:
مشغول صحبت با خاله سوهیون بودم که دستی روی شونه اش گذاشته شد
(بنظرتون دست کی بوده؟!D:)
۸.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.