عشق مافیایی
+ علامت یونا (اصلی)
~ علامت لونا
_ علامت کوک (اصلی)
° علامت تهیونگ
«ساعت 03:54 شب»
ویو یونا
سلام من مین یونا هستم 22 سالمه رئیس گروه مافیای سیاه چند ماهه که برای برگردوندن اسلحه هامون به پاریس
اومدیم خوب بگذریم امروز قرار بود بعد گرفتن اسلحه ها به کره جنوبی برگردیم داشتم کتاب می خوندم که یونا دوست صمیمیم و بهترین منشی من اومد تو اتاق
~: سلام خوبی؟
+:. اره چطور مگه
~: هیچی بخاطر این چندماه یکم حالت
خوب نبود برای اون پرسیدم
+: آها نه مسئله ای نیست
~: خوب میگم بریم نودل بخوریم درست کردما
+: مگه میشه غذای خوشمزه ای که تو درست
می کنی رو رد کرد
~: بلی دیگه
+~: .خنده.
تاحالا هیچ کس خنده های ما رو ندیده جالبه نه
منو لونا از کلاس دوم با همیم رفتیم و سر میز
نشستیم شروع کردیم به خوردن بعد تموم شدن
غذا تصمیم گرفتیم بریم بیرون یکم خرید کنیم برای
برگشتن به کره لباس بخریم برای اینکه کسی شک نکنه
لباس عادی پوشیدیم ( اسلاید ها اول لونا دوم یونا)
ویو لونا
سلام من لی لونا هستم 23 سالمه بهترین دوست یونا امشب برای برگشتن به کره خیلی هیجان زدم ولی
آخه کی ساعت سه شب میره لباس میخره اصلا
کدوم خری مغازش الان بازه
با ماشین رفتیم یکم دور زدیم اره دیدم که یه خری
پاساجش بازه رفتیم چند دست لباس خریدیم و
برگشتیم خونه من رفتم توی اتاقم که یه پیامک اومد
برای گوشیم « خانم لی اسلحه ها رسیدن »
که یه جیغ بلند زدم و سریع رفتم پایین پیش یونا ، یونا
مات و بهت داشت نگاهم میکرد بهش خندیدم
ویو یونا
رفتم نشستم روی کاناپه و دوباره شروع به خوندن
کتاب کردم که صدای جیغ لونا تا هوا رفت
کتاب و گذاشتم زمین لونا اومد پایین توی حال و من
فقط مثل چی داشتم نگاش میکردم که زبون وا کرد
~: یونا همین الان باید بریم کره
+: چی شده؟
~: اسلحه ها رسیدن و تویه هواپیمان
+: باشه سریع بریم
وسایلامون رو جمع کردیم و با بالا ترین سرعت ممکن
ماشین رو میروندم و رسیدیم به هواپیما و پیاده شدیم
و رفتیم داخل متوجه شدیم هواپیما داره میره بالا
«صبح»
ویو کوک
بازم یه روز کاری دیگه توی بزرگ ترنس شرکت
کره جنوبی یعنی شرکت طراحی مد شروع شد
آها راستی خودمو معرفی نکردم من جئون جونگکوک
هستم 26 سالمه و امروز قرار بود شریک جدید رو ببینم
منشی: سلام آقای جئون
_: سلام آقای هان
منشی: شریک جدید توی اتاق جلسه منتظرتون
هستن
_: چشم الان میرم
رفتم توی اتاق جلسه اره دوست دوران بچگیم
بود تهیونگ همون طور که حدس میزدم بعد دو سال
از پاریس برگشته
_: تهیونگ! سلام داداش خوبی؟
°: وای کوک دلم تنگ شده بود برات
_: منم بیا حرف بزنیم
و....
خمارییییییی😁
~ علامت لونا
_ علامت کوک (اصلی)
° علامت تهیونگ
«ساعت 03:54 شب»
ویو یونا
سلام من مین یونا هستم 22 سالمه رئیس گروه مافیای سیاه چند ماهه که برای برگردوندن اسلحه هامون به پاریس
اومدیم خوب بگذریم امروز قرار بود بعد گرفتن اسلحه ها به کره جنوبی برگردیم داشتم کتاب می خوندم که یونا دوست صمیمیم و بهترین منشی من اومد تو اتاق
~: سلام خوبی؟
+:. اره چطور مگه
~: هیچی بخاطر این چندماه یکم حالت
خوب نبود برای اون پرسیدم
+: آها نه مسئله ای نیست
~: خوب میگم بریم نودل بخوریم درست کردما
+: مگه میشه غذای خوشمزه ای که تو درست
می کنی رو رد کرد
~: بلی دیگه
+~: .خنده.
تاحالا هیچ کس خنده های ما رو ندیده جالبه نه
منو لونا از کلاس دوم با همیم رفتیم و سر میز
نشستیم شروع کردیم به خوردن بعد تموم شدن
غذا تصمیم گرفتیم بریم بیرون یکم خرید کنیم برای
برگشتن به کره لباس بخریم برای اینکه کسی شک نکنه
لباس عادی پوشیدیم ( اسلاید ها اول لونا دوم یونا)
ویو لونا
سلام من لی لونا هستم 23 سالمه بهترین دوست یونا امشب برای برگشتن به کره خیلی هیجان زدم ولی
آخه کی ساعت سه شب میره لباس میخره اصلا
کدوم خری مغازش الان بازه
با ماشین رفتیم یکم دور زدیم اره دیدم که یه خری
پاساجش بازه رفتیم چند دست لباس خریدیم و
برگشتیم خونه من رفتم توی اتاقم که یه پیامک اومد
برای گوشیم « خانم لی اسلحه ها رسیدن »
که یه جیغ بلند زدم و سریع رفتم پایین پیش یونا ، یونا
مات و بهت داشت نگاهم میکرد بهش خندیدم
ویو یونا
رفتم نشستم روی کاناپه و دوباره شروع به خوندن
کتاب کردم که صدای جیغ لونا تا هوا رفت
کتاب و گذاشتم زمین لونا اومد پایین توی حال و من
فقط مثل چی داشتم نگاش میکردم که زبون وا کرد
~: یونا همین الان باید بریم کره
+: چی شده؟
~: اسلحه ها رسیدن و تویه هواپیمان
+: باشه سریع بریم
وسایلامون رو جمع کردیم و با بالا ترین سرعت ممکن
ماشین رو میروندم و رسیدیم به هواپیما و پیاده شدیم
و رفتیم داخل متوجه شدیم هواپیما داره میره بالا
«صبح»
ویو کوک
بازم یه روز کاری دیگه توی بزرگ ترنس شرکت
کره جنوبی یعنی شرکت طراحی مد شروع شد
آها راستی خودمو معرفی نکردم من جئون جونگکوک
هستم 26 سالمه و امروز قرار بود شریک جدید رو ببینم
منشی: سلام آقای جئون
_: سلام آقای هان
منشی: شریک جدید توی اتاق جلسه منتظرتون
هستن
_: چشم الان میرم
رفتم توی اتاق جلسه اره دوست دوران بچگیم
بود تهیونگ همون طور که حدس میزدم بعد دو سال
از پاریس برگشته
_: تهیونگ! سلام داداش خوبی؟
°: وای کوک دلم تنگ شده بود برات
_: منم بیا حرف بزنیم
و....
خمارییییییی😁
۱۸.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.