پروانه کوچولو
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت ۵🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ: میبینم که باادب شدی کوچولو سنا: اوممم البته مجبورم حالا زود قهوتو بخور حوصلتو ندارم تهیونگ: اوکی امروز رو تو دفتر یادت رفته سنا: ن..نه یادم نرفته روی صندلی لم داد و قولنج گردنش رو شکوند هنوز دستمو گرفته بود سنا: می..میذاری برم تهیونگ: اوهوم بعد دستمو ول کرد منم سریع رفتم بعد از کار برگشتم خونه خیلی خسته بودم ساعت ۷ بود منم با خستگی رفتم خونه یک ساعت خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدن رفتم دوش گرفتم ی لباس پوشیدم شروع کردم به تمیز کردن خونه داشتم روی کاناپه رو مرتب میکردم که با ی انگشتر مواجه شدم برام عجیب بود چون این انگشتر من نبود یزره بهش فکر کردم دیدم ارع این برای تهیونگه اونشب که ت.یر خورده بود من اینو تک انگشتش دیدم ولی خب اینکه انگشتر ازدواجه یعنی تهیونگ ازدواج کرده اوووو یهو زنگ خونه خورد رفتم که درو باز کنم که با چیزی که دیدم پشمام ریخت
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
من زندگی نامه سنا رو با افرادم گیر آوردم همش رو خونده بودم همچی ازش میدونستم اینکه تو کافه کار میکنه خونش کجاست و... شاید بدونید چرا راستش ما باید سنا رو تحت نظر داشته باشیم چون ممکنه هر لحظه به پلیس خبر بده که من رو اونشب ت.یر خورده پیدا کرده و کلی چیزه دیگه دیروز فهمیدم انگشترم گم شده راستش انگشتره مامانم تنها چیری که ازش دارم و برام خیلی باارزشه همه جارو گشتم و یادم اومد که شاید خونه ی سنا اوفتاده باشه بخاطر همین حتی بین اینهمه کافه به کافه ای که اون توش کار میکنه رفتم ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🌒✨️
✨️🦋پارت ۵🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ: میبینم که باادب شدی کوچولو سنا: اوممم البته مجبورم حالا زود قهوتو بخور حوصلتو ندارم تهیونگ: اوکی امروز رو تو دفتر یادت رفته سنا: ن..نه یادم نرفته روی صندلی لم داد و قولنج گردنش رو شکوند هنوز دستمو گرفته بود سنا: می..میذاری برم تهیونگ: اوهوم بعد دستمو ول کرد منم سریع رفتم بعد از کار برگشتم خونه خیلی خسته بودم ساعت ۷ بود منم با خستگی رفتم خونه یک ساعت خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدن رفتم دوش گرفتم ی لباس پوشیدم شروع کردم به تمیز کردن خونه داشتم روی کاناپه رو مرتب میکردم که با ی انگشتر مواجه شدم برام عجیب بود چون این انگشتر من نبود یزره بهش فکر کردم دیدم ارع این برای تهیونگه اونشب که ت.یر خورده بود من اینو تک انگشتش دیدم ولی خب اینکه انگشتر ازدواجه یعنی تهیونگ ازدواج کرده اوووو یهو زنگ خونه خورد رفتم که درو باز کنم که با چیزی که دیدم پشمام ریخت
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
من زندگی نامه سنا رو با افرادم گیر آوردم همش رو خونده بودم همچی ازش میدونستم اینکه تو کافه کار میکنه خونش کجاست و... شاید بدونید چرا راستش ما باید سنا رو تحت نظر داشته باشیم چون ممکنه هر لحظه به پلیس خبر بده که من رو اونشب ت.یر خورده پیدا کرده و کلی چیزه دیگه دیروز فهمیدم انگشترم گم شده راستش انگشتره مامانم تنها چیری که ازش دارم و برام خیلی باارزشه همه جارو گشتم و یادم اومد که شاید خونه ی سنا اوفتاده باشه بخاطر همین حتی بین اینهمه کافه به کافه ای که اون توش کار میکنه رفتم ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🌒✨️
۱۶.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.