برده کوچک ارباب
فصل یک
پارت ۴
*لباسارو پوشیدم
ولی
اصلا خوشحال نبودم
چون
این لباسا برای آتسوشی بود
آتسوشیی که به دست یه مرد توی مافیا کشته شده بود
اسم اون مرد
فیودور داستایفسکی بود
چی گفتم
مافیا؟!
(فلش بک به یکم پیش)
موری:این مشتری توی باند مافیا کار میکنه
(پایان فلش بک)
اگه منم بمیرم چی؟
من نمیخوام
من میخام پولدار بشم
با حالی گرفته شده
و ناراحت رفتم طبقه ی پایین
کیوکا:داداشییی
دلم واست تنگ شده بوددد
*منم(ناراحت)
کیوکا:هوووم میبینم که داداشم ناراحته
*نیستم فقط یکم حالم بده
کیوکا:باشه
نویسنده:بعد از خوردن صبحونه موری گفت
خب بچه ها
مخصوصا کیوکا
به من گوش کنید
کیوکا:چی شده(بغض)
بقیه ی بچه ها:هههه چی شده
(چون چویا از همه ی بچه های اونجا بزرگ تره و چویا داره خرجشونو میده همه دوسش دارن)
نویسنده:چویا با ناراحتی سرشو انداخته بود پایین
+چویا واسه ی یه مدت طولانی پیشمون نیست
شاید برگرده شاید بر نگرده
الان چویا داره میره
کلی داره دیرش میشه
وقت خدا حافظی نداره
چویا بلند شو
چویا رفت و همه با گریه داد زدن
چویااا نرو
خواهش میکنیم
چویا بدون هیچ حرفی از خونه اومد بیرون
+حالا باید تاکسی بگیریم
(پرش زمانی به وقتی که سوار تاکسی شدن)
گوشی موری داره زنگ میخوره
+الو بفرمایید
اکوتاگوا:ببین من یه بrده ی دختر گیر آوردم
اونو نمیخوام اوکی؟
پولشم بردار مال خودت
+اوکی باشه
پایان تماس*
*موری سان
چی شد؟
کی بود؟
+آکوتاگوا بود
لغوت کرد
*اممم یه سوال بپرسم؟
+بگو
*کدومشون خشn ترن
+هردوتاشون یه اندازه ولی...
ببینید چه نویسنده ی خوبی ام
دوتا پارت توی یه روز
آماده ی پارت ۵ باشیییددد
که دارم مینویسم
پارت ۴
*لباسارو پوشیدم
ولی
اصلا خوشحال نبودم
چون
این لباسا برای آتسوشی بود
آتسوشیی که به دست یه مرد توی مافیا کشته شده بود
اسم اون مرد
فیودور داستایفسکی بود
چی گفتم
مافیا؟!
(فلش بک به یکم پیش)
موری:این مشتری توی باند مافیا کار میکنه
(پایان فلش بک)
اگه منم بمیرم چی؟
من نمیخوام
من میخام پولدار بشم
با حالی گرفته شده
و ناراحت رفتم طبقه ی پایین
کیوکا:داداشییی
دلم واست تنگ شده بوددد
*منم(ناراحت)
کیوکا:هوووم میبینم که داداشم ناراحته
*نیستم فقط یکم حالم بده
کیوکا:باشه
نویسنده:بعد از خوردن صبحونه موری گفت
خب بچه ها
مخصوصا کیوکا
به من گوش کنید
کیوکا:چی شده(بغض)
بقیه ی بچه ها:هههه چی شده
(چون چویا از همه ی بچه های اونجا بزرگ تره و چویا داره خرجشونو میده همه دوسش دارن)
نویسنده:چویا با ناراحتی سرشو انداخته بود پایین
+چویا واسه ی یه مدت طولانی پیشمون نیست
شاید برگرده شاید بر نگرده
الان چویا داره میره
کلی داره دیرش میشه
وقت خدا حافظی نداره
چویا بلند شو
چویا رفت و همه با گریه داد زدن
چویااا نرو
خواهش میکنیم
چویا بدون هیچ حرفی از خونه اومد بیرون
+حالا باید تاکسی بگیریم
(پرش زمانی به وقتی که سوار تاکسی شدن)
گوشی موری داره زنگ میخوره
+الو بفرمایید
اکوتاگوا:ببین من یه بrده ی دختر گیر آوردم
اونو نمیخوام اوکی؟
پولشم بردار مال خودت
+اوکی باشه
پایان تماس*
*موری سان
چی شد؟
کی بود؟
+آکوتاگوا بود
لغوت کرد
*اممم یه سوال بپرسم؟
+بگو
*کدومشون خشn ترن
+هردوتاشون یه اندازه ولی...
ببینید چه نویسنده ی خوبی ام
دوتا پارت توی یه روز
آماده ی پارت ۵ باشیییددد
که دارم مینویسم
۶.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.